اندیشه کردن


    think
    to think
    to reflect
    to fear

مترادف ها

deliberate (فعل)
سنجیدن، اندیشه کردن، تعمق کردن، کنکاش کردن، تعمد کردن

meditate (فعل)
قصد کردن، اندیشه کردن، تفکر کردن، تدبیر کردن، سربجیب تفکر فرو بردن

bethink (فعل)
اندیشه کردن، بخود آمدن، بیاد اوردن

ponder (فعل)
سنجیدن، اندیشه کردن، تفکر کردن، تعمق کردن

trow (فعل)
اندیشه کردن، تصور کردن

cogitate (فعل)
اندیشه کردن، در عالم فکر فرو رفتن

ruminate (فعل)
اندیشه کردن، نشخوار کردن، دوباره جویدن

muse (فعل)
اندیشه کردن، تفکر کردن، در شگفت ماندن، در بحر فکر فرو رفتن

پیشنهاد کاربران

ترسیدن
چو ضحاک بشنید اندیشه کرد
زخون پدر شد دلش پر زِ درد
تدبر
take sth into contemplation
تعقل
اندیشه برگرفتن ؛ اندیشه کردن. به اندیشه کردن پرداختن :
سکندر ازو ماند اندر شگفت
ز هر گونه اندیشها برگرفت.
اندیشیده کردن
سگالیدن
اندیشه کردن=سنجش
اندیشه کردن =فکر کردن
متضّاد=نااندیشیدن
یعنی فکر کردن

بپرس