اندازه

/~andAze/

    tailored
    size
    measure
    gauge
    extent
    amount
    dimension
    fit
    fitted
    footage
    mass
    measurement
    quantity
    quantum
    scale
    sized _
    volume
    worth
    proportions

فارسی به انگلیسی

اندازه بودن
fit

اندازه پذیر
commensurable

اندازه گرفتن
gauge, measure, to measure, to dip

اندازه گرفتن و نشانه گذاری کردن
measure

اندازه گیر
measurement

اندازه گیری
measure, measurement, mensuration

اندازه گیری نشده با ژرفا سنج
unplumbed

اندازه گیری نشده با شاقول
unplumbed

اندازه مطلق
absolute magnitude

اندازه نگهداشتن
to keep within bounds

اندازه ها
proportions

اندازه کردن
to measure

اندازه ی کوچک
half size

اندازه یک قدم
pace

مترادف ها

tract (اسم)
رساله، حد، اثر، وسعت، مقاله، کشش، قطعه، رشته، اندازه، مدت، نشریه، رد بپا

limit (اسم)
کنار، حد، حدود، وسعت، سابقه، اندازه، پایان، غایت

extent (اسم)
حد، مد، حوزه، وسعت، مقدار، اندازه

measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

bulk (اسم)
توده، میزان، جسم، تنه، حجم، اکثریت، اندازه، جثه، جسامت

volume (اسم)
توده، ظرفیت، جلد، کتاب، دفتر، سفر، حجم، اندازه، طومار، مجلد، درجه صدا

span (اسم)
ظرفیت، پوشش، اندازه، محدوده، یک وجب، وجب، مدت معین، گستردگی، فاصله معین

size (اسم)
میزان، مقدار، اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی

gage (اسم)
درجه، وثیقه، اندازه، مبارزه طلبی، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری

gauge (اسم)
درجه، وثیقه، اندازه، پیمانه، معیار، مقیاس، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری، مصرف سنج

deal (اسم)
حد، مقدار، سودا، اندازه، قدر

scale (اسم)
درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، مقیاس، پله، فلس، گام، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرما سنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور

quantity (اسم)
حد، مقدار، مبلغ، عده، اندازه، قدر، عدد، چندی، کمیت

quantum (اسم)
ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت

magnitude (اسم)
مقدار، بزرگی، اندازه، اهمیت، شکوه، قدر، عظمت حجم

measurement (اسم)
اندازه، سنجش، اندازه گیری

meter (اسم)
نظم، اندازه، مقیاس، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری، مصرف سنج، وزن شعر، متر، کنتور

indicator (اسم)
نماینده، اندازه، مقیاس، شاخص، اندیکاتور

dimension (اسم)
میزان، بعد، اندازه، اهمیت، ابعاد

پیشنهاد کاربران

قد
سایز
دهخدا هیچ از اندازه نگفته جز افکندن - اندازه انداخت و براورد است
سنگی انداخت و اندازه شد انداختنش
-
اندام همه کار به اندازه آنست
نشاید کار بی اندازه کردن
نشاید کار بی انداخت کردن
...
[مشاهده متن کامل]

نخست انداخت باید پس بریدن
بریدن نشاید نینداخته
به هرکاری نخست اندازه باید
که بی اندازه هر کاری نشاید
اندازه را باید اختر ماری
باید اندازه و اخترماری
نباید سخن گفت ناساخته
نشاید بریدن نینداخته.
( بوستان ) .
بینداخت باید پس آنگه برید
سخنهای داننده باید شنید.
چون از این مهم بزرگ فارغ شدند انداختند تا بر کدام راه بدرگاه آیند. ( تاریخ بیهقی ) .
فراوان بگفتند و انداختند
مر آن کار را چاره نشناختند.
ز هر گونه گفتیم و انداختیم
سرانجام یکسر بدین ساختیم.
ز هر گونه ای موبدان ساختند
چپ و راست گفتند و انداختند.
همی رای زد با بزرگان بهم
بسی گفت و انداخت بر بیش و کم.
بینداخت باید پس آنگه برید
سخنهای داننده باید شنید.
نیانداخته کار و جامه مبر
ز هر گونه گفتیم و انداختیم
سر انجام یکسر برین ساختیم
دگرگونه بود آنچ انداختیم
ازان پس بیامد به پرده سرای
ز هرگونه انداخت با شاه رای
بر انداز وانگه بپرداز کار
توانی مگر چاره ای ساختن
ز هرگونه اندیشه انداختن
و زان پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن
فردوسی

واژه اندازه کاملا پارسی است چون در عربی می شود اغراق یا مقاس ترکی می شود Boyut این واژه یعنی اندازه صد درصد پارسی است.
واژه اندازه کاملا پارسی است چون در عربی می شود آنقدر یا مقاس ترکی می شود Boyut این واژه یعنی اندازه صد درصد پارسی است.
ابعاد، قد
مر. . . . .
مایه
کمیت
اندازه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " اندازه" می نویسد : ( ( اندازه در پهلوی در ریخت هنداچک handāčag بکار می رفته است. بر آمده از مصدر هنداختن handāxtan ( = انداختن ) این واژه در تازی هندسه شده است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( برفتند و خوالیگری ساختند
خورشها و اندازه بشناختند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 289. )
پس واژه ی " اندازه " پس از سیر در زبان های غیر ایرانی با تغییر لهجه و معنی به شکل " هندسه " در آمده و دوباره به زبان فارسی بازگشته است و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی کاربرد دارد .

پیمانه، تعداد، حد، شمار، کیل، معیار، مقدار، مقیاس، میزان، وزن، پایگاه، پایه، قدر، مرتبه، مکانت، منزلت، قطع، معادل
طور به معنی اندازه واحد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس