انداختن


    cast
    chop
    clap
    cut
    drop
    hew
    launch
    precipitate
    send
    shine
    shy
    throw
    thrust
    toss
    tumble
    palm off
    pelt
    pitch
    plump
    stick
    to cast
    to felt
    to omit
    to lay low
    to force
    to stay in bed

فارسی به انگلیسی

انداختن از شغل یا قدرت
out

انداختن با زرنگی
foist

انداختن با شتاب
sling

انداختن با شدت
fling

انداختن با صدا و شدت زیاد
smash

انداختن بار
spill

انداختن برگ
discard

انداختن به پهلو
upset

انداختن به کسی
stick

انداختن توپ
hurl

انداختن توپ در حلقه
slam-dunk, basket

انداختن سازهای زهی
plunk

انداختن محکم
dash

انداختن موشک
shoot

انداختن کرم شکم
worm

انداختن یواشکی
foist

مترادف ها

drop (فعل)
رها کردن، چکیدن، انداختن، سقوط کردن، ژوشیدن، از قلم انداختن

relegate (فعل)
واگذار کردن، طبقه بندی کردن، انداختن، منتسب کردن

souse (فعل)
حمله کردن، مست کردن، انداختن، بطور کامل پوشاندن، به سختی افتادن، مست کردن یاشدن، در ترشی فرو بردن، با ترشی مخلوط کردن، در اب غوطه ور شدن

put (فعل)
به فعالیت پرداختن، بکار بردن، گذاشتن، ارائه دادن، انداختن، تعویض کردن، ترغیب کردن، تعبیر کردن، ثبت کردن، قرار دادن، تقدیم داشتن، ترجمه کردن

hitch (فعل)
تکان دادن، بستن، انداختن، هل دادن

toss (فعل)
انداختن، پرت کردن، بالا انداختن، دستخوش اواج شدن

launch (فعل)
شروع کردن، انداختن، روانه کردن، پراندن، پرت کردن، اقدام کردن

cast (فعل)
معین کردن، ریختن، پخش کردن، انداختن، در قالب قرار دادن، افکندن، بشکل در اوردن

sling (فعل)
انداختن، پراندن، پرتاب کردن

thrust (فعل)
سوراخ کردن، رخنه کردن در، انداختن، چپاندن، فرو کردن، بزور باز کردن، پرتاب کردن

lay away (فعل)
کنار گذاشتن، انداختن

fell (فعل)
قطع کردن، انداختن، بریدن و انداختن، بزمین زدن

throw (فعل)
انداختن، افکندن، ویران کردن، پرت کردن، پرتاب کردن

fling (فعل)
انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن

hurl (فعل)
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن

hurtle (فعل)
انداختن، مصادف شدن، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن

delete (فعل)
انداختن، حذف کردن، برداشتن

omit (فعل)
انداختن، حذف کردن، از قلم انداختن، فروگذار کردن

shovel (فعل)
انداختن، بیل زدن، با بیل کندن

hew (فعل)
قطع کردن، بریدن، انداختن

jaculate (فعل)
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن

پیشنهاد کاربران

انداختن / پرداختن / گداختن سه واژه ایست که در آن از داخت استفاده شده با بررسی های بعمل آمده میتوان اینطور آنها را واکاوی کرد. . .
انداختن = اند داختن => اند ( and ) داختن = بسیار مشغول شدن / توجه کردن
...
[مشاهده متن کامل]

در ذهنم این را بینداخت = در ذهنم این را مشغول کرد / در ذهنم به آن توجه کردم.
پرداختن = پر ( پر / فر / اف / آپ / ف و فر = بالا و بسیار و گاها استعاره از پَر = سبک ) داختن = بسیار بهم رساندن ( القا ) = مشغول شدن به چیزی = توجه کردن
من به او پرداختم = من به او توجه کردم / مشغول شدم / من به او رسیدگی کردم
گداختن = گ داختن = گ ( برابر پیشوند ext یا ex لاتین به چم گسترده و بسیار ) داختن => بسیار مشغول/ بسیار بهم رسانیده شده ( القا و جوش ( رسیدن دو چیز بهم / تلاطم و مشغول بودن بسیار ) )
گویا دوختن از مشتقات آن میباشد و به هم رساندن چیزی بهم از آن به ارث برده شده چراکه یکی از چمار داختن به هم رسانی می باشد = دوختن

واژه انداختن
معادل ابجد 1106
تعداد حروف 7
تلفظ 'a ( e ) ndāxtan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: handāxtan]
مختصات ( اَ تَ ) [ په . ]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
انداختن بسیار معانی دیگر دارد ش. ربختانه دهخدا نیاورده -
نیانداخته کار و جامه مبر
ز هر گونه گفتیم و انداختیم
سر انجام یکسر برین ساختیم
اندازه گیری و هندسه و براورد -
نشیتیم و هر گونه انداختیم
...
[مشاهده متن کامل]

سرانجام یکسر چنین ساختیم
دگرگونه بود آنچ انداختیم
بریشان همی تاختن ساختیم
برانداخت باید پس انگه برید
سخنهای داننده باید شنید
ازان پس بیامد به پرده سرای
ز هرگونه انداخت با شاه رای
بر انداز وانگه بپرداز کار
توانی مگر چاره ای ساختن
ز هرگونه اندیشه انداختن
و زان پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن

فریب دادن کسی ، گول زدن کسی
انداختن:
افکندن:
این دو فعل هم ریشه نیستند، اما در جمله ارزشی یکسان دارند و در همه موارد می توان آنها را به جای یکدیگر به کار برد ( تنها تفاوت میان آنها در این است که افکندن معمولاً در زبان گفتار به کار نمی رود. )
...
[مشاهده متن کامل]

( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۴۴. )
انداختن: [عامیانه، کنایه ] فروختن جنس بنجل و ارزان به بهای گران، درست کردن .

pitch
انداختن
farmers were pitching bundles of cotton into the wagon
کشاورزان بسته های پنبه را به داخل واگن می انداختند.
پرتاب
انداختن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " انداختن" می نویسد : ( ( انداختن در معنی در پیش نهادن و پیشنهاد کردن است و همان است که واژه ی تازی " طرح " ، در پارسی امروزین ، به جای آن به کار رفته می شود . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( وزان پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 289. )

انداختن : [ اصطلاح فوتبال ] این واژه معمولا به توپهایی گفته می شود که توسط توپ انداز ( یا مربی ) در تمرینات برای بازیکن روی پا یا سر انداخته می شود.
القا

بپرس