ossification
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
سردی، انجماد، کمی تمایل در قوای جنسی
بستگی، دلمه، انجماد، ماسیدگی، افسردگی، چیز منجمد
پیشنهاد کاربران
فسرش
اَفسُرِش، فِسُرِش،
فسردگی، شَجاییدگی
فسردگی، شَجاییدگی
فِسُردِش
با عرض سلام و خسته نباشید
معنی پارسی انجماد فقط یک کلمه هست. لطفا برای معادل پارسی انجماد فقط این یک کلمه را بنویسید
رچکسن یا رچکیدنrechkesen
معنی پارسی انجماد فقط یک کلمه هست. لطفا برای معادل پارسی انجماد فقط این یک کلمه را بنویسید
رچکسن یا رچکیدنrechkesen
بستناکی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) انجماد. افسردگی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
بستانش
انجماد یعنی زوب شد آن چیز
گروش
پیچِش
یخبستگی
ماسش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)