to take vengeance
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
اشکار کردن، انتقام گرفتن
پیشنهاد کاربران
کینه جویی
تاوان ( کَسی را ) گرفتن
✍️ settle a score with somebody
✍️ settle an account with somebody
✍️ settle an old score
✍️ settle an account with somebody
✍️ settle an old score
انتقام گرفتن از کسی
کینه ستدن. [ن َ / ن ِ س ِ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) کین ستدن. کین ستاندن. کینه گرفتن. رجوع به کین ستدن و کین ستاندن شود.
کینه ستدن
( مصدر ) انتقام کشیدن .
کین ستاندن. [ س ِ دَ ] ( مص مرکب ) کین ستدن. انتقام کشیدن :
... [مشاهده متن کامل]
ببخش ای شاه دریادل بکوش ای خسرو عادل
که گاه بخشش و کوشش دهی زرّ و ستانی کین.
امیرمعزی ( از آنندراج ) .
کینه ستدن
( مصدر ) انتقام کشیدن .
کین ستاندن. [ س ِ دَ ] ( مص مرکب ) کین ستدن. انتقام کشیدن :
... [مشاهده متن کامل]
ببخش ای شاه دریادل بکوش ای خسرو عادل
که گاه بخشش و کوشش دهی زرّ و ستانی کین.
امیرمعزی ( از آنندراج ) .
کینه جستن. [ ن َ / ن ِ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن. خونخواهی کردن. کینه کشیدن. کینه خواستن :
ز ایوان به دشت آمد افراسیاب
همی کرد بر کینه جستن شتاب.
فردوسی.
کینه نجوید مگر از دوستان
... [مشاهده متن کامل]
بر چه نهادی تو الهی بناش ؟
ناصرخسرو.
هر آن کسی که همی کینه جست با تو به دل
نه دیر، زود که بخت بدش پشیمان کرد.
مسعودسعد.
و رجوع به کینه خواستن و کینه کشیدن شود.
ز ایوان به دشت آمد افراسیاب
همی کرد بر کینه جستن شتاب.
فردوسی.
کینه نجوید مگر از دوستان
... [مشاهده متن کامل]
بر چه نهادی تو الهی بناش ؟
ناصرخسرو.
هر آن کسی که همی کینه جست با تو به دل
نه دیر، زود که بخت بدش پشیمان کرد.
مسعودسعد.
و رجوع به کینه خواستن و کینه کشیدن شود.
کینه توختن. [ ن َ / ن ِ تو ت َ ] ( مص مرکب ) کین توختن. انتقام کشیدن :
چون چنان است که بر دست عنان داند داشت
کینه توزد به گه جنگ ز هر کینه وری.
فرخی.
به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق
کس مبادا ز پس وصل تو کین توز پدر.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
پس پسر این فرخ هرمز، نام او رستم، لشکرها جمع کرد و بیامد به کینه توختن و این زن را هلاک کرد. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 110 ) . و رجوع به مدخل بعد شود.
چون چنان است که بر دست عنان داند داشت
کینه توزد به گه جنگ ز هر کینه وری.
فرخی.
به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق
کس مبادا ز پس وصل تو کین توز پدر.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
پس پسر این فرخ هرمز، نام او رستم، لشکرها جمع کرد و بیامد به کینه توختن و این زن را هلاک کرد. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 110 ) . و رجوع به مدخل بعد شود.
کینه آوردن
( مصدر ) انتقام کشیدن .
( مصدر ) انتقام کشیدن .
کینه بستن. [ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کین بستن. انتقام کشیدن. || دشمن شدن. عداوت پیدا کردن :
به کیش حق پرستان کینه نتوان بست با دشمن
مسلمانی گره از رشته ٔ زنار بگشاید.
میرزا معز فطرت ( از آنندراج ) .
به کیش حق پرستان کینه نتوان بست با دشمن
مسلمانی گره از رشته ٔ زنار بگشاید.
میرزا معز فطرت ( از آنندراج ) .
کینه بازآوردن ؛ انتقام گرفتن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس آواز داد به بانگ بلند که ای نصر سیار چگونه دیدی این کینه بازآوردن ؟ ( بلعمی ، از یادداشت ایضاً ) .
- کینه بازخواستن ؛ انتقام کشیدن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . انتقام جویی کردن :
... [مشاهده متن کامل]
کیان زاده گفت ای جهاندار شاه
برو کینه ٔ باب من بازخواه.
دقیقی.
وگر جنگ را یار داری کسی
همان گنج و دینار داری بسی
بر این کوش و این کینه ها بازخواه
بود خواسته ، تنگ ناید سپاه.
فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
در آن سال که امیر مودود به دینور رسید و کینه ٔ سلطان شهید بازخواست و به غزنین رفت و به تخت ملک نشست. ( تاریخ بیهقی ) .
- کینه بازخواستن ؛ انتقام کشیدن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . انتقام جویی کردن :
... [مشاهده متن کامل]
کیان زاده گفت ای جهاندار شاه
برو کینه ٔ باب من بازخواه.
دقیقی.
وگر جنگ را یار داری کسی
همان گنج و دینار داری بسی
بر این کوش و این کینه ها بازخواه
بود خواسته ، تنگ ناید سپاه.
فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
در آن سال که امیر مودود به دینور رسید و کینه ٔ سلطان شهید بازخواست و به غزنین رفت و به تخت ملک نشست. ( تاریخ بیهقی ) .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)