to take vengeance
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
اشکار کردن، انتقام گرفتن
پیشنهاد کاربران
من درد کسایی که می خوان انتقام بگیرن درک میکنم چون خودم تحقیر شدم تو این جامعه دیکتاتوری پلیدی وحشیانه قرون وسطی ولی با این همه درد بیا بازی کنین خواهر معلوم نیست متاهل یا مجرد چون دو مرتبه داریم قشر زاغه نشین میشیم از پیشرفت تمدنی جا موندیم
از نقمة گرفته شده که به معنی نفرین است. بر وزن افتعال می شود: انتقام
کینه جویی
تاوان ( کَسی را ) گرفتن
✍️ settle a score with somebody
✍️ settle an account with somebody
✍️ settle an old score
✍️ settle an account with somebody
✍️ settle an old score
انتقام گرفتن از کسی
کینه ستدن. [ن َ / ن ِ س ِ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) کین ستدن. کین ستاندن. کینه گرفتن. رجوع به کین ستدن و کین ستاندن شود.
کینه ستدن
( مصدر ) انتقام کشیدن .
کین ستاندن. [ س ِ دَ ] ( مص مرکب ) کین ستدن. انتقام کشیدن :
... [مشاهده متن کامل]
ببخش ای شاه دریادل بکوش ای خسرو عادل
که گاه بخشش و کوشش دهی زرّ و ستانی کین.
امیرمعزی ( از آنندراج ) .
کینه ستدن
( مصدر ) انتقام کشیدن .
کین ستاندن. [ س ِ دَ ] ( مص مرکب ) کین ستدن. انتقام کشیدن :
... [مشاهده متن کامل]
ببخش ای شاه دریادل بکوش ای خسرو عادل
که گاه بخشش و کوشش دهی زرّ و ستانی کین.
امیرمعزی ( از آنندراج ) .
کینه جستن. [ ن َ / ن ِ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن. خونخواهی کردن. کینه کشیدن. کینه خواستن :
ز ایوان به دشت آمد افراسیاب
همی کرد بر کینه جستن شتاب.
فردوسی.
کینه نجوید مگر از دوستان
... [مشاهده متن کامل]
بر چه نهادی تو الهی بناش ؟
ناصرخسرو.
هر آن کسی که همی کینه جست با تو به دل
نه دیر، زود که بخت بدش پشیمان کرد.
مسعودسعد.
و رجوع به کینه خواستن و کینه کشیدن شود.
ز ایوان به دشت آمد افراسیاب
همی کرد بر کینه جستن شتاب.
فردوسی.
کینه نجوید مگر از دوستان
... [مشاهده متن کامل]
بر چه نهادی تو الهی بناش ؟
ناصرخسرو.
هر آن کسی که همی کینه جست با تو به دل
نه دیر، زود که بخت بدش پشیمان کرد.
مسعودسعد.
و رجوع به کینه خواستن و کینه کشیدن شود.
کینه توختن. [ ن َ / ن ِ تو ت َ ] ( مص مرکب ) کین توختن. انتقام کشیدن :
چون چنان است که بر دست عنان داند داشت
کینه توزد به گه جنگ ز هر کینه وری.
فرخی.
به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق
کس مبادا ز پس وصل تو کین توز پدر.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
پس پسر این فرخ هرمز، نام او رستم، لشکرها جمع کرد و بیامد به کینه توختن و این زن را هلاک کرد. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 110 ) . و رجوع به مدخل بعد شود.
چون چنان است که بر دست عنان داند داشت
کینه توزد به گه جنگ ز هر کینه وری.
فرخی.
به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق
کس مبادا ز پس وصل تو کین توز پدر.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
پس پسر این فرخ هرمز، نام او رستم، لشکرها جمع کرد و بیامد به کینه توختن و این زن را هلاک کرد. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 110 ) . و رجوع به مدخل بعد شود.
کینه آوردن
( مصدر ) انتقام کشیدن .
( مصدر ) انتقام کشیدن .
کینه بستن. [ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) کین بستن. انتقام کشیدن. || دشمن شدن. عداوت پیدا کردن :
به کیش حق پرستان کینه نتوان بست با دشمن
مسلمانی گره از رشته ٔ زنار بگشاید.
میرزا معز فطرت ( از آنندراج ) .
به کیش حق پرستان کینه نتوان بست با دشمن
مسلمانی گره از رشته ٔ زنار بگشاید.
میرزا معز فطرت ( از آنندراج ) .
کینه بازآوردن ؛ انتقام گرفتن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس آواز داد به بانگ بلند که ای نصر سیار چگونه دیدی این کینه بازآوردن ؟ ( بلعمی ، از یادداشت ایضاً ) .
- کینه بازخواستن ؛ انتقام کشیدن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . انتقام جویی کردن :
... [مشاهده متن کامل]
کیان زاده گفت ای جهاندار شاه
برو کینه ٔ باب من بازخواه.
دقیقی.
وگر جنگ را یار داری کسی
همان گنج و دینار داری بسی
بر این کوش و این کینه ها بازخواه
بود خواسته ، تنگ ناید سپاه.
فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
در آن سال که امیر مودود به دینور رسید و کینه ٔ سلطان شهید بازخواست و به غزنین رفت و به تخت ملک نشست. ( تاریخ بیهقی ) .
- کینه بازخواستن ؛ انتقام کشیدن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . انتقام جویی کردن :
... [مشاهده متن کامل]
کیان زاده گفت ای جهاندار شاه
برو کینه ٔ باب من بازخواه.
دقیقی.
وگر جنگ را یار داری کسی
همان گنج و دینار داری بسی
بر این کوش و این کینه ها بازخواه
بود خواسته ، تنگ ناید سپاه.
فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
در آن سال که امیر مودود به دینور رسید و کینه ٔ سلطان شهید بازخواست و به غزنین رفت و به تخت ملک نشست. ( تاریخ بیهقی ) .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)