امرد


    beardless[youth]

پیشنهاد کاربران

همانا مرد کوسه و بی ریش است و یک امر طبیعی در بعضی نژاد ها است و فرق امرد با مخنث تفاوت از زمین تا آسمان است
مخنث و مرد خواجه و بی ریش و کوسه است و امرد همانا بر دوجنسه و مخنث که نه زن بودنش مسجل است و نه مرد بودنش و هردو علائم مونث و مذکر خنثی می باشد ولی از روی دشمنی و طعن به خواجگان اخته شده مثل آغا محمدخان قاجار مخنث میگفتند که خیلی از این دشنام بدش می آمد چون به مردان مفعول همجنس باز هم مخنث میگفتند
خوش پسر. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ِ س َ ] ( اِ مرکب ) پسر خوشگل. امرد. پسر زیباروی. ساده :
و در موضع سقاة هر خوش پسری ظریف منظری. . . کمر بر میان بسته. . . ( جهانگشای جوینی ) .
گروهی نشینند با خوش پسر
...
[مشاهده متن کامل]

که ما پاکبازیم و صاحبنظر.
سعدی.
آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده
مایل به اوفتادن چون میوه رسیده.
صائب ( از آنندراج ) .

bottom boy ( n. )
( US gay ) one who enjoys anal intercourse
خوش پسر. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ِ س َ ] ( اِ مرکب ) پسر خوشگل . امرد. پسر زیباروی . ساده :
و در موضع سقاة هر خوش پسری ظریف منظری . . . کمر بر میان بسته . . . ( جهانگشای جوینی ) .
گروهی نشینند با خوش پسر
...
[مشاهده متن کامل]

که ما پاکبازیم و صاحبنظر.
سعدی .
آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده
مایل به اوفتادن چون میوه ٔ رسیده .
صائب ( از آنندراج ) .

ملوط. [ م َ] ( ع ص ) لواط کرده شده. ( ناظم الاطباء ) . مأبون. مخنث. پسر بد. پسری که با اوعمل غیرطبیعی کنند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
امرد از نظر ریشه لغت از ماده مرد ( بر وزن زرد ) بمعنی ریختن شاخ و برگ درخت گرفته شده و بهمین مناسبت به نوجوانی که هنوز مو در صورتش نروئیده امرد گفته می شود .
کنده
( ص ) پسر امرد قوی جثه. ( برهان ) . امرد قوی جثه درشت پیکر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . امرد قوی جثه. ( رشیدی ) . امردی باشد . ( صحاح الفرس ) . مخنث. پسر بدکاره . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و این کنده مخفف کون ده است واو آن حذف شده . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
...
[مشاهده متن کامل]

از قحبه و کنده خانه ٔ احمد طی
ماند بزغاروی در کنده ٔ ری.
منجیک.
خواجه ٔ ما ز بهر کنده پسر
کرد از خایه ٔ شتر گلوند.
طیان.
آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند و خرانبار.
سوزنی.
کنده ای را لوطئی در خانه برد
سرنگون افکند و در وی می فشرد.
مولوی ( از آنندراج ) .
آیبک به زور بازوی خود مغرور بود و امراء بزرگ خطاب �کنده � و �مواجر� کردی. ( بدایعالازمان فی وقایع کرمان از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به گنده شود.
( ص ) امرد. مفعول. ( فرهنگ فارسی معین ) . که در معنی مخنث شعرا و مترسلین می آورند ظاهراً به فتح کاف تازی و فتح دال مهمله است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . توضیح اینکه بعض فرهنگ نویسان �کنده � را به ضم کاف آورده به معنی امرد قوی جثه گرفته اند . اولاً بیت ذیل که در المعجم چ 1 ص 345 آمده. . . مؤید مفتوح بودن آن است ، ثانیاً از بیت رکن مکرانی برمی آید که مراد قوی جثه و درشت اندام نیست و این معنی را از مضموم خواندن کلمه استنباط کرده اند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گویند ز زر ترا بود خرسندی
خرسند شوی چون دل از او برکندی
زر کنده ٔ کان بی وفای دهر است
بر کنده ٔ بی وفا چرا دل بندی.
حاجی شمس الدین بجه البستی ( از لباب الالباب ج 1 ص 287 ) .
بر تخت زر آن را نهد امروز فلک
کو همچو نگین ساده بود یا کنده .
؟ ( از فرهنگ فارسی معین از المعجم ص 345 ) .
اوست قواده هر کجا در دهر
کنده ای خوب و قحبه ای زیباست.
رکن مکرانی ( از فرهنگ فارسی معین ) .

کلوک. [ ک َ ] ( اِ ) کودک بود امرد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 303 ) . پسر امرد را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . امرد بی حیا که کنگ نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ) :
تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبو
...
[مشاهده متن کامل]

تامرد پیری به پیش او مرد سیصد کلوک.
عسجدی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 303 ) .
منم کلوک خرافشار و کنگ خشک سپوز
حرام زاده و قلاش و رند عالم سوز.
سوزنی ( از فرهنگ رشیدی ) .
ز کلوکان پیشی و پشتی
متهم نی به اینی و آنی.
سوزنی.
ز بهر جماع خران خر کلوکان
خرامان به خانه بری پاده پاده.
سوزنی.

نوجوان - جوان - مفعول
توصیفی برای مرد جوان و بی ریش و زیبا
تکرار ، دوباره کاری ، از سرگیری، دوباره انجام دادن، بازگویی، واگویی، بازگو کردن، بازگفتن، مکررررر
در ایران باستان پَبید
آم رِد
سَبدال
بی ریش
امرد: روسپی مرد در دوران شاهان صفوی. پسر زیباروی نوجوان و بیریشی که برده جنسی پادشاههان ، سرداران ، شاهزدگان، پولداران ، اشراف و قدرتمندان در ایران پیش از رضا شاه بود. بچه بی ریش ( در افغنستان امروزی ) .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس