امر

/~Amer/

    commanding
    imperious
    one who gives an order
    [n.
    rare] one who gives an order
    affair
    matter
    concern
    command
    edict
    fiat
    imperative
    order
    ukase
    [grum.] imperative

فارسی به انگلیسی

امر انتزاعی
abstraction

امر انجام شده
accomplished act, fait accompli

امر بالقوه
potentiality

امر فوری
priority

امر محتمل
probability

امر مسلم
actuality, fact

امر ناشناخته
unknown

امر ناگزیر
sine qua non

امر و نهی
dictation

امر و نهی کردن
dictate

امر کردن
enjoin, command, decree, order, prescribe, adjure, to order or commend

مترادف ها

matter (اسم)
ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

circumstance (اسم)
پیش امد، شرح، امر، چگونگی، حال، شرایط محیط، تفصیل، اهمیت، روی داد

job (اسم)
کار، امر، ساخت، شغل، ایوب

ploy (اسم)
کار، اقدام، امر، وجد، تمجید

precept (اسم)
خطابه، پند، امر، حکم، فرمان، نظام نامه، امریه، قاعده اخلاقی

affair (اسم)
کار، امر، عشقبازی، کار و بار، مطلب

behest (اسم)
امر، دستور، وعده، قول

fiat (اسم)
امر، رخصت، حکم، اجازه، حکمی

ordinance (اسم)
امر، تقدیر، حکم، فرمان، ایین

authoritative (صفت)
توانا، امر، معتبر

imperious (صفت)
امر، متکبر، مغرور، مبرم، امرانه، تحکمامیز

پیشنهاد کاربران

امر ( به لاتین: Omer ) یک شهرک در اسرائیل است که در بیرشبا واقع شده است.
امرامر
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/امر_(اسرائیل)
واژه آمر
معادل ابجد 241
تعداد حروف 3
تلفظ 'āmer
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مِ ) [ ع . ]
آواشناسی 'Amer
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی هوشیار
خیلی برام عجیب آبادیس که برنامه خوبی است چرا واژه آمر واَمر جزو واژه پارسی قرار داده پارسی نیستد واژه فرمان بهتر پارسی جایگزین است درضمن اگر آبادیس یه لطفا دیگر کنید مثلا کتاب غیر معتبر مال آدم نظر شخصی و قومی شان قرار دادند قرار ندهید نظر های شخصی بعضی و قومی غیر منطقی بعضی کابران قرار ندهید خیلی بهتر است کاشکی مثلا حتی مثلا خودم من یا هرکسی دیگر نظرهاش بررسی شود بعدش قرار بگیرد قصد جسارت ندارم آبادیس برنامه درجه یک فقط اگر این طور باشد خیلی بهتر است.

واژه اَمر
معادل ابجد 241
تعداد حروف 3
تلفظ 'amar[r]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی] [قدیمی]
مختصات ( اَ ) [ ع . ]
آواشناسی 'amr
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
واژگان مترادف و متضاد
آمِر: ( جنسِ نر ) دستوردهنده، فرمن دهنده، فرمانده، فرماینده، فرمانپاد، فرمانبُد، فرمایش - کننده؛ کارفرما؛ فرمانروا
به شخص یا مقام دستور دهنده آمر گفته می شود.
بابت، ( از این امر = از این بابت )
عقیده و نظر ، به عبارتی همان این کار را بکن و این کار را بکنی است.
این امر: این روند، این کار
باید گفتن به کسی که باید فلان کار را بکنی
امر ( گاهی ) به معنای شان بوده و جمع آن ( امور ) است ، و گاهی هم به معنای دستور دادن و وادار کردن مأمور، به انجام کار مورد نظر می باشد، و بعید نیست که در اصل هم به همین معنا باشد، و سپس به صورت اسم مصدر
...
[مشاهده متن کامل]
استعمال می شود و به معنای نتیجه امر و آن نظمی است که در جمیع کارهای مأمور و مظاهر حیات او است ، و چون این معنا منطبق با همه شؤ ون حیاتی انسان است ، لذا لفظ ( امر ) به معنای اسم مصدر در شأن انسان استعمال شد و آن چیزی که وجودش را اصلاح می کند، و نیز از این هم بیشتر وسعت یافته در شأن هر چیز، چه انسان و چه غیر انسان استعمال شد. بنابراین ، امر هر چیزی همان شأنی است که وجود آن را اصلاح و حرکات و سکنات و اعمال و ارادات گوناگونش را تنظیم می کند، پس اگر می گویند: ( امر العبد الی مولاه ) معنایش این است که مولای عبد حیات و معاش عبد را تدبیر می کند، و معنای ( امر المال الی مالکه ) این است که : اختیار مال به دست مالک است ، و معنای : ( امر الانسان الی ربه ) این است که تدبیر مسیر زندگی انسان بدست پروردگار او است . ( تفسیر المیزان )

درجایی که امر به معنای موضوع باشد مانند [در این امر، حق با اوست] می توان از واژه های باره، زمینه، جستار و. . بهره برد.
ستور، فرمان، فرمایش
امر :دستور
( اِمر. ) : از نشانه های اختصاری فرهنگ لغات به معنی اسم مرکب است. از این نشانه در فرهنگ لغت معین استفاده شده است در فرهنگ لغت دهخدا برای اسم مرکب از نشانه ی ( اِ مرکب ) استفاده شده است.
گاهی نشانه، همراه نشانه های دیگر می آید که هر کدام توضیح دهنده کلمه هستند برای مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

پول و پله ( لُ پَ لِ ) ( اِمر. ) ( عا. ) پول زیادی .
در این مثال ( اِمر. ) از اسم مرکب بودن کلمه و ( عا. ) از عامیانه بودن آن حکایت می کند.

اطاعت امر کردن/نمودن
برابر پارسی واژه ( امر ) ، واژه ( فرمودمان ) می باشد.
امرها=فرمودمانها
برگرفته از ترگویه کتاب سنجش خرد ناب کانت
معنی امر:کار

من اسم پسرمو آمر گذاشتم در جوشن کبیر کلمه آمر که از نامهای خدا است یعنی امرکننده به نیکیها ویکی از القاب امام مهدی عج به معنی فرمانده است

امر = موضوع ( ( از دیگر معانی آن است ) )
قضا، کار، جریان، حادثه، قضیه، مسئله، تحکم، حکم، دستور، فرمان، فرمایش
امر : به معنی انجام عمل است ، توسط خود شخص یا دیگری
بعنوان مثال امر واقع به معنی کار و فعل انجام شده است.
و معنی دستور به انجام کاری از ان معنی ناشی میگودد.
امر به معروف انجام عمل نیک ( معروف ، و عرفی ) است . توسط خود شخص که دستور به انجام کار نیک هم بعنوان
...
[مشاهده متن کامل]

عملی نیک از سوی امر کننده ، تلقی میگردد.
و نهی منکر هم انجام ندادن عمل نکوهیده از جانب خود شخص است، که دستور به عدم انجام فعل نکوهید ، بعنوان
نهی از منکر تلقی میگردد انشاالله تعالی

امر: فرمان الهی که مبدأ وجود است: " کُن فیکون". عالم امر در مقابل عالم خلق است" اَلا لَهُ الخَلْقُ والأمر" ۷/۵۴ همانا که از آنِ اوست عالم خلق و عالم امر
( ( نیست اندر نگارخانه ی امر
صورت و نقشِ مؤمن و کفّار ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۷٠. )

نهاد / گزاره
رخداد
چیز
کار
از القاب پیامبر ( ص ) ب معنای مهربان ، مهربانی
حال. وضع
دستور. جریان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس