اماده کردن


    accommodate
    arrange
    dress
    equip
    fit
    fix
    mobilize
    prepare
    prime
    provide
    ready
    refit
    unlimber
    prep
    process
    groom
    to make ready
    to equip

فارسی به انگلیسی

اماده کردن برای چاپ
collate

اماده کردن خود از نظر روحی
psych

اماده کردن خود برای امتحان با شتاب و پرکاری
cram

مترادف ها

ready (فعل)
اماده کردن، مهیا کردن، حاضر کردن

prime (فعل)
تحریک کردن، اماده کردن، بار کردن، بتونه کاری کردن، تفنگ را پر کردن، قبلا تعلیم دادن

provide (فعل)
تهیه کردن، مقرر داشتن، مجهز کردن، اماده کردن، وسیله فراهم کردن، تدارک دیدن، میسر ساختن، تهیه دیدن، تامین کردن، توشه دادن

draft (فعل)
اماده کردن، طرح کردن، فرا خواندن، از بشکه ریختن

gird (فعل)
محاصره کردن، اماده کردن، نیرومند کردن، کمربند بستن

belay (فعل)
پوشاندن، اماده کردن، محاط کردن، وسیله پیچیدن

prepare (فعل)
مجهز کردن، اماده کردن، ساختن، تعبیه کردن، مستعد کردن، فراهم نمودن، مهیا ساختن، اماده شدن، تدارک دیدن، پستاکردن، تمهید کردن

list (فعل)
اماده کردن، کج کردن، فهرست کردن، در فهرست وارد کردن، در لیست ثبت کردن، شیار کردن

confect (فعل)
ترکیب کردن، اماده کردن

unlimber (فعل)
اماده کردن، مهیا کردن

پیشنهاد کاربران

Poise
make ready
آماده کردن
ready somebody/something for something=to make something or someone ready for something SYN prepare
فراهم کردن ، حاضر کردن، مهیا کردن
تیار کردن
آماده ساختن
فراهم آوردن
set up
فراهم، اِعداد. احتشاد. برساختن. ساختن. مهیا کردن. اشراط. تیار، راست، بسامان کردن. پرداختن. ساختن و پرداختن. آمادن. تدارک، تهیه، روبراه

تدارک
اهتدا
فراهم
تهیه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس