الماس

/~almAs/

    diamond
    ice
    rock
    sparklers

فارسی به انگلیسی

الماس بدل
imitation diamond

الماس تراش
diamondcutter

الماس تک
solitaire

الماس شیشه بری
glass cutter

الماس فلامک
rose diamond

الماس مانند
diamond

الماس نتراشیده
rough diamond

مترادف ها

diamond (اسم)
خشت، الماس، لوزی، خال خشتی، زمین بیس بال

bort (اسم)
خرده الماسی تراشدار، الماس

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

الماسالماسالماسالماس
منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
در زبان پهلوی متاسفانه واژگان یونانی بودند آن هم بخاطر حمله اسکندر مقدونی بعد سلسله سلوکیان در ایران بود است و در واژه نامه فارسی به واژگان یونانی اشاره شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

الماسالماسالماسالماسالماسالماس
الماس: این واژه در پهلوی الماس ( فرهنگ واژه های پهلوی بهرام فره وشی ) و در مانوی اَرماس ( فرهنگ واژه های پارتی و مانوی ماری بویس ) و در یونانی و لاتین اَدَمَس adamas و اَدَمنتیس ( Le Petit Robert 1 ) ( Webster, d New World Dictionary ) بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

از آن جایی که در زبان عربی واج ل جایگزین د نمی شود - که در پارسی نیز چنین است - پس نمی توان گفت که الماس عربی شده از ادمس یونانی و لاتین است. و به صورت کامل از پهلوی به عربی راه یافته است؛ و آن هم از مانوی ارماس گرفته شده است که در پارسی ل جایگزین ر می شود مانند اروند با الوند و. . . ( دستور زبان فارسی محمد جواد شریعت ) ؛ زیرا اگر عرب ها این واژه را از یونانی یا لاتین می گرفتند، اَدماس می گفتند و نه الماس.

کلمه الماس که اَل عربی برای ایجاد اسم به خود گرفته مانند الکل الکترون الکتریسیته الوند البرز کلمه اصلی آن ماس می باشد. و کلمه ماس به مفهوم دانه که مجموع آن مُماس و در تماس باهم شن گفته می شود در کلمه ماست قابل روئیت هست و ماست، زمانی که دَلَمه می بندد اصطلاحاً می گویند ماسیده شده است یعنی مولکول های شیر در تماس باهم دانه دانه یا تیکه تیکه شده است. کلمه ی دَلَمه هم که از دل ایجاد شده است و دل هم که نماد یکی بودن و یک دانه بودن هست. بهترین کلمه ای که برابر فارسی آن برای الماس می شود به کار برد کلمه دُرّدانه می باشد. البته در زبان لاتین از یک بُعد دیگر برای الماس نامگذاری کرده اند با نام دایموند diamond یعنی خواستنی یعنی مورد تقاضا که در زبان لاتین demand گفته می شود. یعنی شیئ با ارزش که همه خواستار اون هستند. کوه دماوند خودمان نیز از همین مفهوم نامگذاری شده است. فرآیند تولید الماس هم از تبلور دانه های کربن تحت فشار و گرمای زیاد در تماس باهم به صورت منظم ایجاد می شود که این رویه تبیین از تعریف الماس را قابل باور می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

برداشت دیگری که از کلمه ی الماس در قوانین ایجاد کلمات می شود کرد به معنی پرارزش و گران بها با این تفسیر که در کلمه ی الماس کلمه ی الم به معنی مالامال بودن قابل مشاهده است.
درک بهتر مفهوم نهفته در کلیدواژه ی الماس با ریشه ی الم یا علم در متن تحلیل شده ی زیر تبیین شده است ؛
لامپ ؛ این کلیدواژه از اون دست کلماتی است که ساختمانش دارای باب خروج می باشد ولی باب ورود به مفهوم کلمه را نیاز به نصب دارد.
حرف ( پ ) در این کلمه باب خروج کلمه می باشد.
علت استفاده از حرف ( پ ) با نماد سه نقطه که قابل تبدیل به حرف ( ب ) نیز می باشد به خاطر تشعشع و پخش و بخار شدن نور منطبق با واقعیت و کاربرد این وسیله می باشد.
ریشه ی اصلی کلمه ی لامپ، لَم و لام به مفهوم مالامال بودن و پُر بودن می باشد که اگر افزونه ی حرف ( ع یا آ ) را به کلمه ی لم به عنوان باب ورود به کلمه اضافه کنیم کلمه ی عِلم به معنی معلوم شدن و روشن شدن و روشنایی قابل مشاهده می شود.
لومَن ؛ واحد شدت سنجش نور نیز از همین کلمه به نام لاما یا لومَن می باشد.
لاما ؛ پرگوشت و چاق
ملامت ؛ مهر ورزیدن انرژی دادن مالامال کردن نصیحت کردن
پُلُمب ؛ اصطلاح پلمپ یا پلمب کردن که از حرف باب خروجی برای باب ورودی در ساختمان کلمه استفاده شده است منشعب از کلمه ی لامپ به معنی از نور انداختن از جریان انداختن و. . . می باشد.
لامائیسم ؛ حتی از کلمه ی لاما با اصطلاح لامائیسم به عنوان نوعی از طریقت در دین و مذهب رایج می باشد.
لامان ؛ از کلمه ی لامان به عنوان یک اصطلاح برای کتاب ها و مطالب مفید به عنوان غذای روح و روشن شدن تفکر یا غذاهای مفید و انرژی زا و نیروبخش نیز قابل استفاده است.
لومّوندَن ؛ لقمه زدن ، غذا خوردن
لَمس ؛ از کلیدواژه ی لام و لم در کلمه ی لامپ در زبان فارسی کلیدواژه ی لمس به مفهوم دریافت و درک فیزیکی نیز در حال استفاده می باشد.
لُمْپَن ؛ انسان باسواد و روشنفکر. اصطلاح رایج اینکه گفته می شود لُمْپَن بازی در نیار یعنی ادای روشن فکرها رو در نیار.
لُمْپه ؛ اصطلاح لُمْپه به افراد چاق و قسمت های چربی دار و برآمده ی بدن گفته می شود
المپوس ؛ ( Mount Olympus ) بلندترین کوه یونان
المپیک ؛ مسابقات ورزشی سطح بالا و بین المللی
المپیاد ؛ مسابقات علمی سطح بالا و بین المللی
آلمان ؛ سرزمین علم
الموت ؛ کوه علم شده و مرتفع
لَمپا ؛ چراغ روشنایی فیتیله دار
لُمُّری و لُمْ زدن ؛ برای حالتی که آب دارای یک موج ملایم و برآمده باشد و یا جوشیدن آب از کف دریاچه که حالت برآمدگی در سطح آب ایجاد کند اصطلاح لُم زدن استفاده می شود.
لَم دادن لمیدن لمور ؛ این اصطلاح در زمانی که انسان برای تجدید قوا در حالت درازکش باشد استفاده می شود.
اَلَم ؛ درد شدید و زیاد
الم شنگه ؛ شلوغی و سروصدای زیاد، داد و قال
اِلِمِنت ؛ سوزاننده یا ایجاد کننده ی حرارت و نور
الماس ؛ پرارزش گران قیمت.
عَلَم ؛ تیر یا چوب یا میله با طول زیاد. اصطلاح عَلَم کردن به مفهوم راست کردن یا عمود کردن.
لَمینت laminate ؛ این اصطلاح در صنعت برای زمانی استفاده می شود که با مواد کامپوزیت چسبنده قصد افزایش گوشت لوله با ورقه گذاری جهت تقویت ورق لوله را داشته باشیم استفاده می شود.
لُمعه لُمعان ؛ درخشنده نورانی
لمبرگ ؛ مکان پرجمعیت
دیشلمه ؛ یا تیشلمه به مفهوم چای آتش دار یا پرحرارت و داغ
کلمبیا ؛ یک کانسپت کلامی متشکل از دو کلمه ی کال بعلاوه لُمب به معنی کال پرآب یا مکان پرجمعیت یا اقلیم جنگلی و بارانی
کُلُمب ؛ با اصطلاح رایج کُلمبه به معنی چاق یا ثروتمند. قابل استفاده در نامگذاری مثل کریستوف کلمب.
این مفهوم در کلمات زیادی در ابعاد کاربردی مختلف در حال استفاده می باشد مثل ملت ملات ملال ملک ملکه ملایر مُلّا مُلّاع مَلَاء معلم لُمعه لمعان علامه علائم علی عالی مُعَلّی و. . .
همچنین برای نامگذاری روی افراد با کلماتی مثل لامار لامانتن لامارتین لامارک لامارش و. . .
اگر از زاویه ی قانون تغییر شکل حروف، کلمه ی ریشه ای لَم را مورد بررسی قرار دهیم حرف ( ل ) در این کلمه در قوانین ایجاد کلمات قابل تبدیل به حرف ( ر ) می باشد و انشعابات زیادی از کلمات را در همین راستا ایجاد می کند مثل رام آرام رمیدن رمباندن و فراوان از این دست کلمات که هر کدام در جایگاه کاربردی خودشان تحلیل و تفسیر خاص خودشان را دارند.
در قوانین نگارش زبان عربی، افزونه ی حرف ( ال ) به کلمات در قانون معرفه و نکره، معرفه می باشد و اشاره به اون چیزی که وجود دارد و دیده می شود و موجود است یا شناخته شده و معین است.

الماس واژه ای فارسی بوده که در فارسی میانه نیز به همان شکل و به معنای سخت ترین فلز بکار می رفته است و با واژه �المشو� در زبان آکدی و به معنای فلز با ارزش و درخشان هم ریشه می باشد .
واژه �ادامانت یا اداماس� در زبان یونانی برگرفته از این واژه بوده و به �دیاموند� در انگلیسی تغییر یافته است.
Diamond
واژه الماس
معادل ابجد 132
تعداد حروف 5
تلفظ 'almās
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [مٲخوذ از یونانی]
مختصات ( اَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی 'almAs
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
می گویند واژه ماس ( ماسه ) در آغاز به زبان عربی رفته و تازیان ال بر آن افزوده اند و در زبان فارسی به کار رفته و شده الماس و دوباره عرب ها به این واژه ال افزوده اند و شده الالماس . این همه یک نظر است .
الماس= ماسیده= الماس
اَل= پسوند نام ساز ( ( بستگی ) )
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده:
...
[مشاهده متن کامل]

# امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
# آسانیک گری
# asanism
# asaniqism
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

تبلور کربن شفرده شده
اسم یکی از سنگ های قیمتی هست
بر خلاف تصور برخی واژه الماس از بنیاد پارسی و آریایی است چرا که واژه الماس در زبان یونانی به شکل diamantia که شکل قدیمی تر واژه diamond است پس الماس کلمه ای آریایی و پارسی هست نه یونانی
الماس: الماس با همین ریخت در پهلوی به کار می رفته است این واژه در بنیاد یونانی است.
( ( هوا را تو گفتی همی برفروخت
چو الماس روی زمین را بسوخت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۴. )
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان فارسی به الماس ماس گفته می شد . و ماسه یعنی چیزی شبیه به ماس است . ماس از زبان فارسی به عربی رفت و شد " الماس " و ایرانی ها الماس واژه ی الماس را از عرب ها گرفتند و به شکل الماس استفاده کردند و دوباره عرب ها الماس را از ایرانی ها گرفتند و آن را به شکل الالماس در آوردند .

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)