الزام

/~elzAm/

    liability
    obligation
    conviction
    constraint
    demand
    incumbency
    indication
    requirement
    stipulation

فارسی به انگلیسی

الزام اور
compelling, necessary, obligatory, binding, bounden, necessity

الزام داشتن
get

مترادف ها

commitment (اسم)
سرسپردگی، تعهد، الزام، ارتکاب، حکم توقیف

tie (اسم)
علاقه، بند، دستمال گردن، کراوات، قید، رابطه، گره، الزام، برابری، ربط

requirement (اسم)
الزام، تقاضا، نیاز، ایجاب، نیازمندی، احتیاج، التزام، مقرره، دربایست

committal (اسم)
سرسپردگی، تعهد، الزام، ارتکاب، حکم توقیف

پیشنهاد کاربران

به الزامی بگین
بایسته، بایستگی دار
بایستگی
الزام : اجباری در ضمان قهری
املای صحیح صاحب قروه.
در لغت به معنی اجبار است.
وادار ساختن .
وادار ساختن شخص به انجام یا ترک عملی است .
واجب کردن
الزامات :ج الزام. مجبور کردن . وادار کردن
بایسته، بایسته ها
باید, بایدها
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس