التماس کردن


    adjure
    beg
    beseech
    conjure
    implore
    entreat
    plead
    solicit
    supplicate
    to entreat

مترادف ها

beseech (فعل)
تقاضا کردن، استدعاء کردن، التماس کردن، در جستجوی چیزی بودن

imprecate (فعل)
نفرین کردن، لعنت کردن، التماس کردن

solicit (فعل)
تقاضا کردن، درخواست کردن، خواستن، بیرون کشیدن، جلب کردن، التماس کردن، تشجیع کردن، خواستار بودن، وسوسه کردن

supplicate (فعل)
درخواست کردن، استدعاء کردن، التماس کردن

obtest (فعل)
اعتراض کردن، التماس کردن، به شهادت طلبیدن

prig (فعل)
دزدیدن، کش رفتن، التماس کردن

پیشنهاد کاربران

کشتیار. [ ک ُت ْ ] ( ص مرکب ) ملتمس. خواهشگر.
- کشتیار کسی شدن ؛ سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی کردن : کشتیار او شدم که بماند گفت حکماً باید بروم. ( یادداشت مؤلف ) .
استدعاء کردن
در گویش مردم اسفهان، لُوه زدن، همان لابه کردن
در پارسی میانه �زادیتَن� است که در پارسی امروز می توان زادیدن را بکاربرد.
نیاز کردن
کشتیار کسی شدن
از و چز کردن
We would spend every meal time entreating the child to eat her vegetables
ما در هر وعده غذایی، داریم زمانی رو صرف التماس کردن به بچه ها میکنیم تا اینکه سبزیجات شون رو بخورن
plead
لابه کردن،
خواهش کردن،
التماس کردن
تضرع

بپرس