دیدن، نگاه کردن، نگریستن، اندیشه کردن
فرشته رشک برد بر جمال مجلس من
گر التفات کند چون تو مجلس آرایی
فرشته رشک برد بر جمال مجلس من
گر التفات کند چون تو مجلس آرایی
محل کردن ؛ محل نهادن. محل گذاشتن. اعتنا کردن. توجه به کسی یا کاری کردن.
- محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن.
- محل نکردن به کسی ؛ توجه نکردن و اهمیت ندادن به او. به او بی اعتنائی کردن : مر او را دو برادرزاده بودند سخت فقیر و این عم مالدار و سفله بود و این برادرزادگان را هیچ محل نکردی و هیچ چیز ندادی. ( طبری ترجمه بلعمی ) .
... [مشاهده متن کامل]
- محل نگذاشتن به کسی یا کسی را ؛ او را به چیزی نشمردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
- || در تداول عوام ، اعتنا نکردن. بی اعتنایی کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . بی اعتنایی به کسی ی - ا در کاری تغافل کردن. خود را به نفهمی زدن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ) . توقیر و احترام نکردن.
- محل ننهادن ؛ وقع ننهادن. بی اعتنایی کردن. مقامی درخور ندادن کسی را :
بود یک هفته را محل منهید.
خاقانی.
منه آبروی ریا رامحل
که این آب در زیر دارد وحل.
سعدی.
سعدی و عمرو و زید را هیچ محل نمی نهی
وین همه لاف میزنم چون دهل میان تهی.
سعدی.
حکیمان او را محلی ننهادندی که چیزی از نهان وی گویند. ( مجمل التواریخ ) .
- محل گذاشتن ؛ اعتنا کردن. اهمیت دادن. محل نهادن.
- محل نکردن به کسی ؛ توجه نکردن و اهمیت ندادن به او. به او بی اعتنائی کردن : مر او را دو برادرزاده بودند سخت فقیر و این عم مالدار و سفله بود و این برادرزادگان را هیچ محل نکردی و هیچ چیز ندادی. ( طبری ترجمه بلعمی ) .
... [مشاهده متن کامل]
- محل نگذاشتن به کسی یا کسی را ؛ او را به چیزی نشمردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
- || در تداول عوام ، اعتنا نکردن. بی اعتنایی کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . بی اعتنایی به کسی ی - ا در کاری تغافل کردن. خود را به نفهمی زدن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ) . توقیر و احترام نکردن.
- محل ننهادن ؛ وقع ننهادن. بی اعتنایی کردن. مقامی درخور ندادن کسی را :
بود یک هفته را محل منهید.
خاقانی.
منه آبروی ریا رامحل
که این آب در زیر دارد وحل.
سعدی.
سعدی و عمرو و زید را هیچ محل نمی نهی
وین همه لاف میزنم چون دهل میان تهی.
سعدی.
حکیمان او را محلی ننهادندی که چیزی از نهان وی گویند. ( مجمل التواریخ ) .
سایه افکندن. [ ی َ / ی ِ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سایه گستردن. اظلال. ( تاج المصادر بیهقی ) :
کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند
باغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند.
منوچهری.
گر چه دیوار افکند سایه دراز
... [مشاهده متن کامل]
باز گردد سوی او آن سایه باز.
مولوی.
|| توجه نمودن و متوجه احوال گردیدن. ( برهان ) ( آنندراج ) . التفات کردن و توجه از کسی دیدن. ( مجموعه مترادفات ص 48 ) :
امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه بر این خاک نخواهد افکند.
انوری ( از انجمن آرا ) .
کاشکی خاک بودمی در راه
تامگر سایه بر من افکندی.
سعدی ( طیبات ) .
|| عارض شدن. طاری گشتن : و چهار ماه آنجا مقام ساخت بسبب بیماری که بر وی سایه افکنده بود. ( تاریخ بیهقی ) . || نزدیک شدن. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . || ظاهر شدن. ( رشیدی ) .
کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند
باغ چون صنعا کند چون روی در صحرا کند.
منوچهری.
گر چه دیوار افکند سایه دراز
... [مشاهده متن کامل]
باز گردد سوی او آن سایه باز.
مولوی.
|| توجه نمودن و متوجه احوال گردیدن. ( برهان ) ( آنندراج ) . التفات کردن و توجه از کسی دیدن. ( مجموعه مترادفات ص 48 ) :
امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه بر این خاک نخواهد افکند.
انوری ( از انجمن آرا ) .
کاشکی خاک بودمی در راه
تامگر سایه بر من افکندی.
سعدی ( طیبات ) .
|| عارض شدن. طاری گشتن : و چهار ماه آنجا مقام ساخت بسبب بیماری که بر وی سایه افکنده بود. ( تاریخ بیهقی ) . || نزدیک شدن. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . || ظاهر شدن. ( رشیدی ) .
مبذول داشتن
روی کرد نگاه کرد. روی برگرداند
روی کردن، روی آوردن، نگاه کردن