التزام

/~eltezAm/

    being bound recognizance
    undertaking
    being bound [over.]
    bonds

فارسی به انگلیسی

التزام دادن
to give an undertaking

التزام گرفتن از
to bind over

التزام نامه
written undertaking, bond, recognizance

مترادف ها

obligation (اسم)
وظیفه، فرض، تعهد، عهده، ذمه، تکلیف، التزام، تکفل معاش

requirement (اسم)
الزام، تقاضا، نیاز، ایجاب، نیازمندی، احتیاج، التزام، مقرره، دربایست

recognizance (اسم)
التزام، تعهد نامه، سپرده التزامی، وجه الضمانه

پیشنهاد کاربران

التزام= خودبایدی
اِلتِزام به بایدی بودن چیزی یا باید هم معنی میده
التزام: پیمانی درونی و کاربردی بر پایه ی قانون یا اخلاق یا علاقه که بر اساس آن، کسی خود را یا دیگری او را وادار می کند تا کاری را برای دیگری یا برای یک آیین یا دین انجام دهد.
( https://www. cnrtl. fr/definition/engagement )
...
[مشاهده متن کامل]

همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
پرداژ pardāž ( پهلوی: pardAc )
پاتیستاک pātistāk ( پهلوی: patistāk )
ویستاو vistāv ( سغدی )

بالتزم اخلاقی.
تف سربالابعید.
� �باتجمل
روسفرهٔ خون ما نشستی
وجوب
التزام : به گردن گرفتن، برخود لازم و بایسته دانستن کاری را ، انجام کاری را بر خود لازم کردن، خود را گردن گیر کردن، تکلیف قانونی یا قراردادی را پذیرفتن ، قبول تعهدات و الزامات ، خود را به انجام امری ملزم کردن ، خود را ملازم کسی کردن
منابع• http://drashidi052@gmail.com
التزام اجباری بر اساس قرارداد
به عهده گرفتن انجام امری ، خواه در برابر عوض باشد یا نباشد .
اجباری

بایسته داشتن.
( از فرهنگ واژه های فارسی سره، فریده رازی، نشر مرکز ) . بهتر است همه آنانی که پارسی را دوست دارند و بدان می نویسند، یک جلد از این کتاب را در کنار خود داشته باشند.
خود را ملزم به کاری دانستن ، پایبندی و تعهد قلبی به کاری داشتن و اصرار ورزیدن بر آن کار
تعهد به فعل یا ترک کاری را التزام گویند. پذیرفتن یک تکلیف حقوقی
تعدنمودن درقبال امری، تعد وملزم نمودن طرفین دعوا ودگیری نزدقاضی دادگاه مبنی برعدم جلوگیری ازادامه دعوا و نزای بیشتر
خودپایبندی
پایبندی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس