اقامت کردن


    abide
    dwell
    reside
    stop

مترادف ها

remain (فعل)
ماندن، باقی ماندن، اقامت کردن

پیشنهاد کاربران

خانه کردن. [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) قایم شدن. مکان گرفتن. اقامت کردن. ( آنندراج ) :
اعتمادش بود از روی قیاس
خانه نتوان کرد در کوی قیاس.
مولوی.
یعنی خلاف رأی خداوند حکمت است
امروز خانه کردن و فردا تحولی.
...
[مشاهده متن کامل]

سعدی.
در دلم تا ماه حسنش کرد امشب خانه ای
ابر نیسان شد دو چشم از گریه ٔمستانه ای.
میرزاصدر ( از آنندراج ) .
|| خانه ساختن. خانه درست کردن :
ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
سعدی.
مکن خانه بر راه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام.
سعدی ( بوستان ) .
|| خانه کردن آتش ؛ پوشیده ماندن آتش و توسع یافتن آن چنانکه کس نبیند جای آنرا. || خانه کردن کمان ؛ کج شدن گوشه های کمان از وضع اصلی خود. ( غیاث اللغات ) .

مأوی ساختن . [ م َءْ وا / وی ت َ ] ( مص مرکب ) مأوی کردن . اقامت کردن . جای گرفتن : صد چو ناصر سبوکشان دیدم بر در دیر ساخته مأوی . ( منسوب به ناصرخسرو ) .
جا خوش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جا خوش کردن در جائی ؛ اقامت آنجا را پسندیدن . || بمزاح ، در جائی که عادةً بسیار نباید ماندن دیر ایستادن
منزل داشتن
مقام کردن
اقامت کردن: به انجام رسانیدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۸۲ ) .
وقف، سکونت، ماندن

بپرس