افسون

/~afsun/

    charm
    enchantment
    gris-gris
    magic
    spell
    incantation

فارسی به انگلیسی

افسون شده
spellbound

افسون کردن
bewitch, captivate, spellbind

مترادف ها

bewitchment (اسم)
فریفتگی، فریب، طلسم، سحر، افسون

fascination (اسم)
فریفتگی، جذبه، افسون، فریبندگی، شیدایی

conjuration (اسم)
التماس، فریب، سحر، افسون، جادو

spell (اسم)
حمله، دوره، طلسم، افسون، جادو، جذابیت

charm (اسم)
طلسم، سحر، افسون، فریبندگی، دلربایی

enchantment (اسم)
سحر، افسون، جادو

glamor (اسم)
افسون، جادو، دلیری، فریبندگی، زرق و برق

incantation (اسم)
طلسم، سحر، افسون، جادوگری، جادو، افسون گری، افسون خوانی، تبلیغات

juju (اسم)
طلسم، افسون، بت، نظر قربانی

پیشنهاد کاربران

افسون فیلمی به کارگردانی و نویسندگی محمدرضا صفوی محصول سال ۱۳۶۷ است.
• اسماعیل محرابی
• مهشید افشارزاده
• اسماعیل سلطانیان
• اسماعیل داورفر
• غلامحسین نقشینه
• منصور محمدزاده
• سرور رجایی
...
[مشاهده متن کامل]

• ابوالقاسم صفار
• پریدخت اقبالپور
• عباس نوذری
• رضا بنفشه خواه
• ملیحه اکبری
• محمد سرایی
• احمد توکلی
• مجید نیرومند
• محمد رفیع جلالی
• مرتضی عبدلی
• محمود احمدی
• شمس اله ابراهیمی
• گل افروز ماندگاریان
• علی اتابکی
• نیره السادات میرمهدی
• محمدی
• علی صحاف
• عبداله صنعتی
• عرب
• رازمیک کدخدازاده
• بایزان منش
• ناصر اسدی
• محمد حسام
• آدرینه بغوسیان
• حسین نامی
• محمد قهرمانی
• حمید خان احمدی
• ابوالقاسم حسینی
• تقی ظهوریان
• رضا توکلی

افسون
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/افسون_(فیلم)
فسون. [ ف ُ ] ( اِ ) افسون و آن کلماتی باشد که فسونگران و عزائم خوانان و ساحران بجهت مقاصد خوانند و نویسند. ( برهان ) . ورد. سحر :
هجران یار بر جگرت زخم مار زد
آن زخم مار نی که به باد و فسون بری.
...
[مشاهده متن کامل]

خاقانی.
فسونی زیر لب میخواند شاپور
چو نزدیکی که از کاری بود دور.
نظامی.
از چمن باغ یکی گل بچید
خواند فسونی و بر آن گل دمید.
نظامی.
در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن.
حافظ.
|| مکر و حیله و تزویر را نیز گویند. ( برهان ) . حیله. چاره. تدبیر :
چو زروان به گفتار مرد جهود
نگه کرد راز فسونش شنود.
فردوسی.
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
نماند ایچ راه فسون و فسوس.
فردوسی.
بچهره ندارند چیزی فزون
شگفت اندرین بند و چندین فسون.
فردوسی.
بفرمود تا ساخت مرد فسون
کمانی ز پنجه من آهن فزون.
اسدی.
تا توبدین فسونش ببر گیری
این گنده پیر جادوی رعنا را.
ناصرخسرو.
قول تو دانی چه بود؟ دام فسون بود
عهد تو دانی چه بود؟ باد هوا بود.
خاقانی.
در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل بمسکن درآورم.
خاقانی.
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.
نظامی.
هست صد چندین فسونهای قضا
گفت اذا جاءالقضا ضاق الفضا.
مولوی.
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک او فسون.
مولوی.
چه نقشها که برانگیختیم و سود نداشت
فسون ما بر او گشته ست افسانه.
حافظ.
- پرفسون ؛ فسونگر. بسیار افسونگر و حیله گر :
بفرمود تا نزد او شد قلون
ز ترکان دلیری ، گوی پرفسون.
فردوسی.
بنزد سیاوش فرستم کنون
یکی مرد بادانش پرفسون.
فردوسی.
جوان گرچه بینادل و پرفسون
بود نزد پیر آزمایش فزون.
اسدی.
ترکیب ها:
- فسون آمیز. فسونا. فسون خوان. فسون خواندن. فسون خوانده. فسون خور. فسون دانستن. فسون دمیدن. فسون ساختن. فسون ساز. فسون سنج. فسون کردن. فسونگر. فسونگری. فسون نامه. فسونی. رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.
|| هر چیز بیهوده و بی ارزش. باد و فسون. فسون و فسانه :
مگو ای برادر سخن جز به داد
که گیتی سراسر فسون است و باد.
فردوسی.
گرانمایگان را فسون و دروغ
به کژی و بیداد جستن فروغ.
فردوسی.
منه دل بر این گیتی چاپلوس
که جمله فسون است و باد و فسوس.
اسدی.
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فسونی و دمی است.
خیام.
جهان آفرین بر تو رحمت کناد
دگر هرچه گویم فسون است و باد.
سعدی.
وجود ما معمایی است حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه.
حافظ.
|| دم. دمیدن. نفس :
بینا و زنده گشت زمین ایرا
باد صبا فسون مسیحاشد.
ناصرخسرو.
برنا کند صبا به فسون اکنون
این پیرگشته صورت برنا را.
ناصرخسرو.

چه اسم زیبایی. . . من که شنیدم مجذوب این اسم شدم و بسرم زده اسم دخترم رو افسون بذارم. . . کسی که این اسم رو مسخره کنه خداییش بی فرهنگه به تمام معناست. . . معناش بنظرم جذاب و دلبر بشه. . . دختر زیبایی که هر جا پا بذاره دل اون جمع رو میبره درواقع دلبری میکنهههه : )
افسانه = اف سان ه = مثل بزرگ زده شده = داستان بزرگ = رخدادی بزرگی که از گذشته برجای مانده
افسون = اف سون = اف ( اپ = up = بالا و یا زیاد ) سون ( سون یا سان = مثال ) => افسون = مثال و نمونه برجسته و بی نظیر => کسی که بی نظیر شده است و همتایی ندارد آنرا به مجیک یا جادو مانند کردند و اینگونه شده به هر چیز بسیار خوبی جادویی گفته میشده و هنوز هم به چیز خیلی خوب میگوییم جادویی => افسون = مثال زدنی ( کنایه از مثال بسیار خوب و بالا و مناسب )
...
[مشاهده متن کامل]

افسانه و افسون
افسون بهترین اسم دنیا هست
اروند
رقیه
افسون ، یعنی جادو کردن، زیبا
منتر
فریب. حیله. جادوکردن. درافسانه های قدیم آمده است که سحروجادواست
طلسم و سحر
اسم من افسون هست اسمی ک پدرم با کلی عشق برام انتخاب کرده و من هم عاشقانه اسمم رو دوست دارم افسون اسم کمیابی هست و کمتر پیش میاد ک کسی اسمش افسون باشه و ب هر کسی ک میگم اسمم افسون هست از زیبایی اسمم استقبال میکنه و این موضوع برام لطافت بخشه من امسال وارد ۱۶ سالگیم شدم و میتونم ک اسمم رو تغیر بدم البته ب پیشنهاد مادرم ولی من از ته دلم اسمم رو میپرستم و از اینکه پدرم این اسم زیبا رو برام انتخاب کرده و من صاحب این نام هستم ب خودم میبالم
...
[مشاهده متن کامل]


چاره گری
بسی رنج برد اندران روزگار
به افسون و اندیشه بیشمار
فردوسی ۳۲۵
افسون یعنی افسوس حسرت خوردن یا سحر و جادو من هم مثل شما در همین حد می دانم
من اسمم افسون گاهی وقتا ب هر کسی میگم باور نمی کنه فکر میکنه افسانه خیلیا اصلان تا حالا اسمم ب گوششان نخورده یدمت مورد تمسخر قرار میگرفتم اونجایی ک معنی اسمم رو میدونستن مسخره میکردن چندین بار مادرم میخواست اسمم و عوض کنه ولی من عاشق اسمم😊
افسون:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " افسون" می نویسد : ( ( افسون در پهلوی در ریخت اپسون apsōn بکار می رفته است. در بنیاد ، بُن اکنون است از مصدر "افسودن " ( = اَپْسودن در پهلوی ) که در پارسی کاربرد نیافته است و تنها" افسون " و " افسای" بن اکنون دیگر آن ، در واژگانی چون "مارْ افسای"، از آن به کار برده می شود. پاره ای از فعل ها چون "افسودن" دو بن اکنون دارند؛ نمونه های دیگر افزودن است، با بن های اکنون افزون و افزای؛ نمودن، با نمون و نمای و آزمودن، با آزمون و آزمای؛ سودن باسون و سای که ریخت "سونِ " آن در مصدر شینی سونش به یادگار مانده است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( بسی رنج برد اندران روزگار
به افسون و اندیشهٔ بی شمار ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 252. )

ورد، جادو، سحر، طلسم، عزیمت، فسون، تزویر، حیله، دوال، شعبده، مکر، نیرنگ، عشوه، قر، کرشمه
ورد
افسون یعنی زندگی
یعنی همچی
یعنی عشق
یعنی آرامش
افسون یهنی جادو جادگر جادو کننده
افسون یعنی جادو و افسونگر یعنی جادوگر. افسون همان سحر وجادویی هست که افسونگر انجام میدهد.
من اسمم افسون خیلی ها باور نمیکنند خیلی ها فکر می کنند مخفف افسانه من هر چی میگم افسون یا میگن افسانه یا میگن اسم واقعیت همینه این اسم پدرم برام انتخاب کرده واقعا هم اسمم دوست دارم
افسون به معنای جادوگر نیست
به معنای سحر و جادو هست
افسونگر به معنای جادوگر هست
افسون
یعنی پریشان حال
افسون به معنای مکر و حیله زنانه
یعنی جادوگر 'سحر انگیز، بسیار زیبا
افسون به معنای عشق زیاد و حیرت اور است .
افسونگر کسی که همه رو عاشق و شیفتهخودش می کنه
معنای افسون یعنی جادوگر و حیله گر می باشد
افسون یعنی عشق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس