افتضاح امیزscandalous, disgraceful, shameful, inglorious, sorryافتضاح اورmonumentalافتضاح به بار اوردنsnafuافتضاح کردنmuff, murder
ignominy (اسم)خواری، رسوایی، بد نامی، افتضاح، کار زشتscandal (اسم)تهمت، ننگ، رسوایی، افتضاحdisgrace (اسم)رسوایی، افتضاح، عار، فضاحت، سیه رویی، بیابروییinfamy (اسم)خاتوله، ننگ، رسوایی، بد نامی، افتضاح، سابقه بدdebacle (اسم)افتضاح، سرنگونی، سقوط ناگهانی حکومت و غیره
افتضاح. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) رسوا شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . آشکار شدن عیوب کسی. ( از اقرب الموارد ) . پیدا و آشکار شدن عیب یا عیوب نهانی کسی. ( یادداشت بخط مؤلف ) . رسوا کردن. ( المصادر زوزنی ) . || ( اِمص ) مأخوذ از تازی ؛رسوایی. بی آبروئی. بدنامی. ( ناظم الاطباء ) . رسوائی. ( غیاث اللغات ) . فضیحت. ( یادداشت مؤلف ) : ... [مشاهده متن کامل] آن یکی حرص از کمال مردیستوان دگرحرص افتضاح و سردیست. مولوی. - افتضاح آمیز ؛ رسوائی بارآور. - پرافتضاح ؛ بسیار رسوایی. || ظاهر و هویدا گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . || شهرت یافتن چیزی. و فی الاساس �سمعتهم یقول افتضحنا فیک ؛ ای فرطنا فی زیارتک و تفقدک �. ( اقرب الموارد ) . منبع. لغت نامه دهخدارسواییلری بختیاریچول:افتضاحواژه افتضاحمعادل ابجد 1290تعداد حروف 6تلفظ 'eftezāhنقش دستوری صفتترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]مختصات ( اِ تِ ) [ ع . ]آواشناسی 'eftezAhالگوی تکیه WWSشمارگان هجا 3منبع واژگان مترادف و متضادabsolute hellTerrible Horrible Awfulیعنی ناخوشایندdishonor+ عکس و لینک