افتاب

/~AftAb/

    sun
    sunshine
    sun (shine)

فارسی به انگلیسی

افتاب پرست
sun-worshipper, heliotrope, sun - worshlpper

افتاب پرستی
sun-worship

افتاب خورده
brown, exposed to the sun, sun burnt

افتاب دادن
sun

افتاب دیدگی
tan

افتاب دیده شدن
tan

افتاب دیده کردن
tan

افتاب رو
exposed to the sun, sunlit

افتاب زدگی
sunburn, sunstroke

افتاب زده
sun-stricken, sunbaked, weather-beaten

افتاب زده شدن
sunburn

افتاب زردی
sunset

افتاب سوختگی
sunburn

افتاب سوخته
weather-beaten

افتاب سوخته شدن
sunburn

افتاب شد
the sun shone or is shining again

افتاب غروب
sunset

افتاب گردان
visor, sunflower, sun - shade, sun - protector

افتاب گردک
chameleon

افتاب گرفتگی
sun eclipse, sun - eclipse

مترادف ها

sun (اسم)
خورشید، خاور، افتاب، خرشید

photosphere (اسم)
افتاب، نور کره، کره نور

پیشنهاد کاربران

آفتاب: در سنسکریت: Atapta، avatapta ( گرمای خورشید ) ؛ در اوستایی آف ( رساننده ) تاپ ( گرما ) ؛ پارتی: ابداب abdAb؛ در سغدی: فتپ ftep؛ در پهلوی: آفتاپ AftAp؛ در مانوی: AftAb گرما رسان.
زرین هما. [ زَرْ ری هَُ ] ( اِ مرکب ) آفتاب. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . زرین همای :
زرین همای چتر سفید است بال تو
بی بال چون حواصل گرگین چه مانده ای.
خاقانی ( از آنندراج ) .
رجوع به زرین و دیگر ترکیبهای آن شود.
واژه آفتاب
معادل ابجد 484
تعداد حروف 5
تلفظ 'āftāb
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: āftāp، مقابلِ سایه]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی 'AftAb
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژگان مترادف و متضاد
بانوی مشرق ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . آفتاب ، چه گفته اند:
چشمه ٔروز بود ماده و مه باشد نر. ( انجمن آرای ناصری ) . آفتاب. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) :
در سایه تو بانوی مشرق گرفته جای
دریاست در جزیره و سیمرغ در حصار.
خاقانی.
سلیمان روز. [ س ُ ل َ / ل ِ ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . ( فرهنگ رشیدی ) ( مجموعه ٔ مترادفات ص 13 ) .
طاوس فلک . [ ووس ِ ف َ ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است ، چنانکه زاغ کنایه از سیاهی شب است : چو طاوس فلک بگریخت در باغ به گل چیدن بباغ آمد سیه زاغ . نظامی . طاوس فلک هر شب شد سوخته بال و پرهم شمع رخت سوزد گر بال و پری دارد. عطار.
جناب باقری گرامی با پوزش باید در مورد نوشته تان که از استاد کرزای آورده اید گفتنی باشم ایرادی در آن هست از دید من شعر فردوسی با توجه به چاپ مسکو چنین هست :
همی بر شد آتش فرود آمد آب همی گشت گرد زمین آفتاب ( شاهنامه ی فردوسی چاپ مسکو )
...
[مشاهده متن کامل]

معنی پس از بارش باران خورشید ( آتش ) برون آمد و نورخورشید گرداگرد زمین را فرا گرفت.
ایشان یعنی جناب جلال الدین کزازی با توجه به نسخه فلورانس این شعر را اورده اند. و تفسیر غلط از شعر و واژه ی آفتاب ارائه داده اند
اینکه بگوییم /آف/ به معنی ریخت آب بوده باشد مشکلی را حل نمی کند. منطقی نیست باید شاهد تاریخی آورد . که اگر هم آورده باشد شما آن را نیاورده اید. و فکر می کنم نمی توانسته بیاورد چون چنین معنایی برای /اف/ ( آب ) در زبان فارسی ودیگر گویش های ایرانی وجود ندارد
فردوسی به درستی آفتاب را در شعر خود آورده به معنی نور خورشید نه خورشید .

چشم روز. [ چ َ / چ ِ م ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . ( آنندراج ) . کنایه از خورشید و نور آن : ناوک عصمت بدوزد چشم روزگر کند در سایه ٔ چترت نگاه . انوری ( از آنندراج ) .
باد آتشین مخلب . [ دِ ت َ م ِ ل َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب باشد. ( آنندراج ) ( مجموعه ٔ مترادفات ص 13 ) .
شاه فلک . [ هَِ ف َ ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است : ز شاه فلک تیغو مه مرکب اوزحل خود و مریخ خفتان نماید. خاقانی . خور خواهد شاهد و شاه فلک محروروارآن همه کافور کز هندوستان افشانده اند. خاقانی .
نان گرم چرخ . [ ن ِ گ َ م ِ چ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .
چراغ سحرگهان . [ چ َ / چ ِ غ ِ س َ ح َ گ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . ( حاشیه ٔ دیوان حافظ چ قزوینی ) . چراغ سحر. چراغ سحری . چراغ صبح :
نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک
در او شرار چراغ سحرگهان گیرد.
...
[مشاهده متن کامل]

حافظ ( قصاید، دیوان چ قزوینی ص قکز ) .
رجوع به چراغ سحر و چراغ سحری و چراغ صبح شود.

کرسی زر ؛ آفتاب. ( ناظم الاطباء ) .
دیدبان بام چارم ؛ کنایه از آفتاب است. ( انجمن آرا ) :
دیدبان بام چارم چرخ را
نعل اسبش کحل عیسی سای بود.
خاقانی.
لعاب کوه . [ ل ُ ب ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آفتاب . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 13 ) .
خواجه ٔ سپهر. [ خوا / خا ج َ / ج ِ ی ِ س ِ پ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خواجه ٔ زر. کنایه از آفتاب بود. ( از انجمن آرای ناصری ) .
خواجه ٔ فلک . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ی ِ ف َ ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . || کنایه از مشتری . ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) .
پیاله ٔ زر. [ ل َ / ل ِ ی ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آفتاب . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 12 ) .
گل آسمان . [ گ ُ ل ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . ( ناظم الاطباء ) .
ترک چین ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ) . کنایه از آفتاب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . آفتاب. ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء )
رومی زن رعنا ؛ کنایه از آفتاب است . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) .
نیزه به کف ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( از برهان ) ( آنندراج ) .
زرافشان کوس. [ زَ اَ ] ( اِ مرکب ) کنایه از آفتاب. ( آنندراج ) . رجوع به زرافشان شود.
آفتاب
آبتاب
تا هوا نباشد آتش نمیشود.
آب از هوا ساخته شده و هوا از آب ساخته شده است.
پس ما در می یابیم که واژه ( آفتاب ) تابنده آب.
آفتاب آبروی همه هستی است.
آفتاب
آفتاب و یا آبتاب/آپتاب
آفتاب نام کاری سوریا است.
نام: سور و یا سوریا
رتبه: خورشید
کار/وظیفه: آبتاب/آپتاب/آفتاب.
سور، سوریا = ۳ و یا ۱۰۰ دروازه یابندگی و یا جویندگی.
سور = ۳ در
...
[مشاهده متن کامل]

سور = ۱۰۰ در
۳ و یا ۱۰۰ ؟؟
خورشید = شید دروازه خوبی همه هستی.
آپتاب/آبتاب/آفتاب
آبتاب نام کاری و یا وظیفوی سوریا است.
در دین هندوان گفته شده که: خورشید آب میسوزاند و آب تولید میکند.
اینکه در پارسی/فارسی ما برای خورشید آفتاب میگویم از برای آن است که نیاکان ما میدانستند که خورشید آب تولید میکند و برایش گفتند ( آپتاب/آبتاب/آفتاب ) .
واژه آبتاب پس از غلبه زبان عربی به آفتاب تبدیل شده و معنی خود را از دست داده است.
همچنان انگلیس خرچ میکند تا واژه گان پارسی را دگرگون و خراب نماید تا کس به راز هستی پی نبرد.
آفتاب = تابنده آب، تولید کننده آب.
آتش
باد
ابر
آب

هورتاب. /خورتاب.
سالار هفت خروار کوس . [ رِ هََ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . ( برهان ) .
سالار ستارگان ؛ آفتاب.
لیو
باز زرین پر. [ زِ زَرْ ری پ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب :
فراز چتر مروارید زان شدباز زرین پر
که مرغ صبح رایکدم نبود از ناله آرامش .
( از آنندراج ) .
و رجوع به باز زر شود.
طاوس آتش پر. [ وو س ِ ت َ پ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است و آن را طاوس مشرق خرام نیز گویند. ( انجمن آرای ناصری ) . کنایه از آفتاب عالمتاب . ( برهان ) . و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 13 شود.
تذرو زرین پر ؛ کنایه از خورشید :
از پی آن تذرو زرین پر
آهنین آشیان کنید امروز.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 483 ) .
- سیمرغ زرین پر ؛ کنایه از خورشید :
عید همایونفر نگر سیمرغ زرین پر نگر
...
[مشاهده متن کامل]

ابروی زال زر نگر بالای کهسار آمده .
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 388 ) .
رجوع به دیگر ترکیبهای زرین شود.

لعبت زرنیخ ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. ( آنندراج ) ( برهان ) :
لعبت زرنیخ شد این گوی زرد
چون زن حایض پی لعبت مگرد.
نظامی.
جام سحر. [ م ِ س َ ح َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ) ( آنندراج ) . جامه ٔ سحر.
- خشت زر ؛ خشتی که از طلاست. کنایه از آفتاب است :
دیوار مشرق را نگر خشت زر آمد قرص خور
چون دست تست آن خشت زر زر بی تقاضا ریخته.
خاقانی.
- خشت زرین ؛ خشتی که از طلاست. کنایه از خورشید است :
نقب در دیوار مشرق برد صبح
خشت زرین زان میان آمد برون.
خاقانی.
هتاو
قندیل عیسی. [ ق ِ ل ِ سا ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
شاه ستارگان. [ هَِ س ِ رَ / رِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است : شاه ستارگان به افق مغرب خرامید. ( کلیله و دمنه ) .
شهسوار فلک= کنایه از آفتاب
واژه ی آمیخته است و از دو جزء : آود تاو شکل گرفته است . در گذر زمان با دگر گونی آوایی روبرو شده و نمود آفتاب را به خود گرفته است. امروز آفتاب به معنی خورشید سوزان بکار برده می شود.
اول آفتاب=اول ظهر
بنظر لغت آفتاب از دو بخش آفت و آب گرفته شده باشد بمعنای آفت وضدآب واز بین برنده رطوبت زمین وغیره می باشد
خور، خورشید، شمس، مهر، هور
آفتاب از دو بخش آف به معنی بالا و بلند است که معادل up در انگلیسی است و بخش دوم تاب است و معنی چرخان و گردان می دهد .
آفتاب : چرخان بالا ، حرکت کننده بالا .
آفتاب: نوری که از خورشید می تابد.
آفتاب به ترکی: گونَش
آفتاب :
دکتر کزازی در مورد واژه ی آفتاب می نویسد : ( ( آفتاب در پهلوی به کار برده نشده است ، واژه های پهلوی در این معنی هورhwar یا خورxwar و مترmitr یا مهرmihr است که در پارسی "خور" و "مهر" شده است. این واژه آمیغی است :بخش دومین آن تاب به معنی تابش و گرماست وبخش نخستین آن، اف ، می باید ریختی از آب باشد؛ آب، در پارسی، در معنی درخشش و تاب و فروغ به کار برده می شود . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( همی بر شد ابر و فرود آمد آب
همی گشت گِرد ِ زمین آفتاب ) )
توضیح بیت :ابر بر آسمان فرا رفت و از آن باران فرو ریخت و آفتاب نیز بر گرد زمین می گشت .
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 )

آفتاب به گل بر اندودن: کاری محال و غیر ممکن کردن
<< نتوان بر خلاف او بودن
آفتابی به گل بر اندودن>>
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۷٠.
آفتاب به معنی روح اصطلاح علم سلوک است و در فرهنگ انندراج ذیا آفتاب می نویسد : " . . . و نزد ارباب سلوک از آفتاب، روح مراد است و از ماه تاب نفس
آفتابی در آفتابه کشیدن ، روحی بزرگ را در کاسه سر حمل کردن.
...
[مشاهده متن کامل]

تشبیه کاسه ی سر به آفتابه به علت شباهت
به آن است از جهت داشتن شکل گوش و بینی
چند تیمار از این خرابه کشم
آفتابی در آفتابه کشم
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۳۳.

آفتاب= آفت آب
چیزی که باعث آفت و از بین رفتن آب می شود.
شید
در زبان ترکی استانبولی می شود: گونش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٠)

بپرس