اغاز کردن


    begin
    commence
    embark
    initiate
    inaugurate
    launch
    make
    open
    preface
    start
    break
    escence _
    institute
    attack
    to begin
    to start

مترادف ها

initial (فعل)
اغاز کردن، در اغاز قرار دادن، پاراف کردن

set (فعل)
مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، قرار گرفته، جاانداختن

tee off (فعل)
محکم زدن، شروع کردن، اغاز کردن

begin (فعل)
شروع کردن، اغاز کردن، اغاز نهادن، اغاز شدن، پرداختن

commence (فعل)
شروع کردن، اغاز کردن

inchoate (فعل)
اغاز کردن، بنیاد نهادن

inaugurate (فعل)
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن

incept (فعل)
اغاز کردن، بنیاد نهادن، در خود گرفتن

initiate (فعل)
اغاز کردن، وارد کردن، ابتکار کردن، بنیاد نهادن، تازه وارد کردن، نخستین قدم را برداشتن

sparkplug (فعل)
اغاز کردن، بانی شدن

پیشنهاد کاربران

to set off. . ارادتمند. . دکتر حسن هناره
دست پیش کردن . [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مبادرت جستن . آغازیدن :
نه خوب آمدی با دو فرزند خویش
که من جنگ را کردمی دست پیش .
فردوسی .
پس از نامداران و گردان خویش
کسی کو کند جنگ را دست پیش .
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی .
که گر مغزبودیت با خال خویش
نکردی چنین جنگ را دست پیش .
فردوسی .
کنون گر تو این را کنی دست پیش
منت بنده ام واین سرافراز خویش .
فردوسی .
تو کردی بدین داوری دست پیش
کنون بازگشتی ز گفتار خویش .
فردوسی .
تو کردی همه جنگ را دست پیش
سپه را تو برکندی از جای خویش .
فردوسی .
ورایدون که پیران کند دست پیش
نخواهد سپه یاور از شاه خویش .
فردوسی .
ورایدون که پیران از آن گفت خویش
نگردد کند جنگ را دست پیش .
فردوسی .
وگر خیل بدخواه از آن تو بیش
نباید بکینه کنی دست پیش .
اسدی .
|| کنایه از دریوزه و گدائی کردن . ( آنندراج ) . دست پیش آوردن . دست کشی کردن .

دست به چیزی بردن ؛ پرداختن به آن. آغازیدن آن. مشغول گشتن به چیزی. کردن و بجای آوردن امری. بنا نهادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به نخجیر گور و به می دست برد
از این گونه یکچند خورد و شمرد.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

وزآن پس به شادی و می دست برد
جهان را نمود او بسی دستبرد.
فردوسی.
دگر آنکه روزش بباید شمرد
بکار بزرگ اندرون دست برد.
فردوسی.
گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنند
گاه دست سلمکی و پرده ٔ عشرا برند.
ضمیری ( از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) .
اگر دست کشتن برم روز کار
بسی بایدم رنج در روزگار.
اسدی.
بگیتی بجز دست نیکی مبر
که آید یکی روز نیکی ببر.
اسدی.
چو بشنید ازاین سان سپهدار گرد
فرستاده را دست دشنام برد.
اسدی.
دست بجنگ بردند و زن و بچه و چیزی که بدان میرسیدند گسیل می کردند. ( تاریخ بیهقی ) . چون وی گذشته شد میدان فراخ یافت و دست بتوفیر لشکر برد. ( تاریخ بیهقی ) . مطربان ترمد و زنان پای کوب و طبل زن افزون سیصد تن دست بکار بردند. ( تاریخ بیهقی ص 239 ) . مجلس شراب جای دیگر آراسته بودند آنجای شدیم تکلفی دیدم فوق الحد و الوصف ، دست بکار بردیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142 ) . ندیمان بنشستند و دست به شراب بردندو دوری چند بگشت. ( تاریخ بیهقی ) . دست به زاری کردن و گریستن برد. ( تاریخ بیهقی ) . تا به حدود طیسفون. . . رفتند و دست به غارت و قتل بردند. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 75 ) . دست تناول آنگه به طعام برند که متعلقان و زیردستان بخورند. ( گلستان سعدی ) .
به خون کسی چون اجل برد دست
قضا چشم باریک بینش ببست.
سعدی.

پا نهادن در کاری
Debut , launch

بپرس