اعمال کردن


    dispense
    execute
    exercise
    exert
    practice
    to use
    to exert

فارسی به انگلیسی

اعمال کردن قانون
enforce

مترادف ها

apply (فعل)
متصل کردن، اجرا کردن، بکار بردن، اعمال کردن، درخواست دادن، بکار بستن، درخواست کردن، مورد استفاده قرار گرفته، بکار زدن، استعمال کردن، بهم بستن، شامل شدن، قابل اجرا بودن

exert (فعل)
اجرا کردن، نشان دادن، بکار بردن، اعمال کردن

put on (فعل)
انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن

پیشنهاد کاربران

در کار آوردن، درکارآوری ( اعمال سلیقه/قانون/نفوذ: در کار آوردن سلیقه/قانون/ نفوذ، درکارآوری سلیقه/قانون/ نفوذ )
به کار بردن
گاهی انجام دادن
گاهی اجرا کردن
گاهی استفاده کردن
برابر پارسی ( اعمال کردن ) ، ( بکار بستن ) می باشد. همچنین است: بکارگرفتن
استعمال، استفاده:بکارگیری، کاربست
بنده فکر میکنم ( ورزاندن ، ورزانش، . . ) هیچ کم نداشت
به کار زدن ، مبذول داشتن
اجرا کردن و انجام دادن
Impose

بپرس