اطلاق کردن


    impute
    to apply (generally or absolutely)
    to loosen
    to release
    to relax

مترادف ها

predicate (فعل)
دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن

پیشنهاد کاربران

در بر گرفتن
برای نمونه بجای این که بگوییم "به نقدینگی و اجزای آن تعریف گسترده پول هم اطلاق می شود" بگوییم "نقدینگی و اجزای آن تعریف گسترده پول را در بر می گیرد"
بربستن، پیوند دادن
اطلاق کردن: استعمال کلمه ای در یک معنی.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۸۲ ) .