( اضافة ) اضافة. [ اِ ف َ ] ( ع مص ) اضافه. اضافت. گریختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) . || ترسیدن و پرهیز کردن از کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . اضافه از کسی ؛ ترسیدن و حذر کردن از وی. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) . ترسیدن و حذر کردن. ( آنندراج ) . || دویدن. || شتاب کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) . شتافتن. ( آنندراج ) . شتاب کردن در چیزی. ( منتهی الارب ) . || جور کردن بر کسی. ( از اقرب الموارد ) . ستم نمودن بر کسی. ( منتهی الارب ) . || برآمدن. || قریب شدن به چیزی. || مهمان داشتن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) . کسی را بر دیگری مهمان کردن. || مُلْجاء کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) . مضطر کردن کسی رابسوی کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . || اضافه بر چیزی ؛ مشرف شدن بر آن. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) . آگاه شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . از بلندی نگاه کردن چیزی را. ( آنندراج ) . || اضافه چیزی به چیزی ؛ میل دادن بدان و اسناد دادن و نسبت به آن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) . خمانیدن چیزی را و میل دادن به چیزی. ( ناظم الاطباء ) . نسبت کردن چیزی را بسوی چیزی. ( آنندراج ) . || نسبت کردن اسمی را به اسمی ، نحوغلام زید. ( منتهی الارب ) . اضافه کلمه به کلمه ؛ نسبت دادن بر وجه مخصوص. ( از اقرب الموارد ) . به اصطلاح نحو، نسبت کردن اسمی را به اسمی ، مانند غلام زید، فالغلام مضاف و زید مضاف الیه و غرض از این عمل تخصیص و تعریف است ، فلهذا لایجوز اضافة الشی الی نفسه لأنه لایعرف نفسه. ( ناظم الاطباء ) . به اصطلاح نحویان ، مضاف کردن کلمه به کلمه و آن نسبتی است میان دو اسم که واقع شودبر دو وجه تقیید و تخصیص ، اسم اول را مضاف و اسم ثانی را مضاف ٌالیه گویند و در فارسی ، حرف آخر مضاف را بنابر علامت اضافت کسره میدهند در تلفظ. ( از غیاث ) .
... [مشاهده متن کامل]
تعریف اضافه : اضافه را در نحو فارسی بطرق مختلفی تعریف کرده اند از قبیل : وقوع نسبتی میان دو اسم بر وجه تقیید. و نسبتی میان دو اسم بنهجی که مخاطب را فایده صحت سکوت دهد. و مجموع دو کلمه را که برای افاده مخصوص ، اولی را بتوسط یک کسره به دومی ربط کنند و اسم ناتمامی که معنی آن به کلمه دیگر تمام شود مضاف و مضاف ٌالیه خوانند، چون باغ دبستان ، که نخست را مضاف و دوم را مضاف الیه خوانند .
منبع. لغت نامه دهخدا
اضافه وزن = فزونی وزن، افزونی وزن
او ده کیلو اضافه وزن دارد
او ده کیلو فزونی وزن دارد
سرریز
لری بختیاری
اِسپینَespina:اضافه
[همراه با] یا [به همراهِ] به جای [به اضافه ی]:
ناهار چلو کباب داریم به اضافه ی مخلفات.
ناهار چلوکباب داریم همراه با دورچین.
فزا
نمونه: افزون بر کوشا بودن، دانا نیز هستند.
نمونه: فزای کوشا بودن، دانا نیز هستند.
در لری ممسنی به اضافه می گوییم زیادی مثلا اگر یک اتوبوس ۴۰ نفر جا داشته باشد ۱۰ نفر اونا زیادی است یعنی اضافی است
نگره های فارسی🇮🇷 نوین و گیرای برابر واژه🇸🇦
∆ فرازش ⟡ فرازش یک بند به نوشته، آن را رساتر کرد.
∆ فرابست ⟡ فرابست دیدگاه نو به گزارش، آن را پربارتر ساخت.
∆ افزودن ⟡ افزودن یک بخش نو به نوشتار نیاز است.
... [مشاهده متن کامل]
∆ پیوست ⟡ پیوست او به دوستان خود درست بود.
∆ همبری ⟡ همبری دو گروه در جشنواره رخ داد.
∆ پی بست ⟡ پی بست او به دوستان خود درست بود.
∆ گرویدن ⟡ گرویدن او به اندیشه نوین همگان را شگفت زده کرد.
∆ فزا ⟡ فزای یک بند به نوشته، آن را رساتر کرد.
∆ کامش ⟡ کامش یک نام به فهرست، کار را پیش برد.
∆ درنهش ⟡ درنهش واژه تازه در زبان، گویش را پربارتر کرد.
∆ برفزود ⟡ برفزود یک تکه به پازل، تصویر را کامل تر کرد.
∆ آمیزه ⟡ آمیزه رایحه گل به عطر، بوی دل انگیزتری بخشید.
∆ همگشت ⟡ همگشت نیروی تازه به گروه، توانایی را افزایش داد.
∆ درآمیز ⟡ درآمیز این عنصر به آمیزه، واکنش را شتاب بخشید.
∆ فرابرد ⟡ فرابرد این بخش به سامانه، کارکرد را بهبود بخشید.
∆ نوپود ⟡ نوپود این رشته به بافت، آن را استوارتر کرد.
∆ فرانش ⟡ فرانش این گام به راه، ما را پیش تر برد.
∆ فروزش ⟡ فروزش نور تازه، فضا را روشن تر ساخت.
∆ پرمان ⟡ پرمان این نیرو به گروه، توان را افزون تر کرد.
∆ آمایش ⟡ آمایش یک بخش به کار، آن را سامان یافته تر کرد.
∆ کرانش ⟡ کرانش یک مرز به گستره، فضا را مشخص تر کرد.
∆ آژند ⟡ آژند سنگ های رنگین به دیوار، نما را زیباتر کرد.
∆ آمیگر ⟡ آمیگر دو رنگ با هم، رنگ تازه ای پدید آورد.
∆ پی بست ⟡ پی بست این برگ به دفتر، آن را پربارتر کرد.
∆ فرساز ⟡ فرساز نوای تازه، آهنگ را دلنشین تر کرد.
∆ آبستن ⟡ آبستن اندیشه های نو، کار را پربارتر کرد.
∆ آژین ⟡ آژین گل های رنگین به باغ، آن را دلپذیرتر کرد.
∆ پیوند ⟡ پیوند دو اندیشه، راهکاری نوین پدید آورد.
∆ برآیند ⟡ برآیند این عنصر به ترکیب، واکنش را شتاب بخشید.
∆ آمیخت ⟡ آمیخت رنگ سبز با آبی، آبی سبز زیبایی پدید آورد.
∆ فراگرد ⟡ فراگرد این نیرو به کار، بازدهی را افزایش داد.
∆ نهالیدن ⟡ نهالیدن گیاه نو در باغچه، فضا را سبزتر کرد.
∆ همبار ⟡ همبار دو نیرو، توان را دوچندان ساخت.
∆ آویش ⟡ آویش این تکه به پازل، تصویر کامل تر شد.
∆ فرانهش ⟡ فرانهش این ایده به طرح، آن را کاربردی تر کرد.
∆ فراخور ⟡ فراخور این عنصر به ترکیب، آمیزه کاراتر شد.
∆ آذرش ⟡ آذرش این نور به تاریکی، فضا را روشن تر کرد.
∆ نوپاش ⟡ نوپاش این رنگ بر بوم، نقاشی را زنده تر کرد.
∆ افراشت ⟡ افراشت پرچم نو بر فراز بام، نما را دگرگون ساخت.
∆ آمیزش ⟡ آمیزش نور با سایه، فضایی رویایی پدید آورد.
“فرازش کار، از نردبان تلاشه”
”عقل به فرازش، مال به کاهشه”
“فرازشِ دانش، کلید موفقیته”
“فرازشِ مهارت، با تکرار میاد”
برابرواژه ها🇮🇷
- جمع ( Addition ) = افزایش، افزودن، افزون بر، فزون، فزا
2 - ضرب ( Multiplikation ) = فرزایش، فرزودن، اندر، در، درش
3 - حاصل جمع یا مجموع ( Summe ) = برآیند، سرهم، هموند
... [مشاهده متن کامل]
4 - حاصلضرب ( Produkt ) = فراورد، همادر، . هم آیش، درهم
نمونه: 7 فزای 3 برابر 10.
نمونه: 5 در 3 برابر 15.
نمونه: هموند 6 و 3 میشود 9.
نمونه: فرآورد 4 و 3 میشود 12.
زاید
اضافه در عربی از افزای و افزایش پارسی گرفته شده. واگ ف جابجا و واگ ز به ض دگرگون شده.
لری بختیاری
سر:اضافه
دو سر پنج ابو هفت
۲ به اضافه ۵ مساوی با هفت است
"بالابود"
من ماهانه بیست وپنج میلیون درآمد و بیست میلیون هزینه دارم،
[پنج تومن اضافه اش را پس انداز می کنم].
[پنج تومن بالابودش را پس انداز می کنم].
واژه اضافه
معادل ابجد 887
تعداد حروف 5
تلفظ 'ezāfe
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [عربی: اضافَة]
مختصات ( اِ فِ یا فَ ) [ ع . اضافة ] ( مص م . )
آواشناسی 'ezAfe
الگوی تکیه WWS
... [مشاهده متن کامل]
شمارگان هجا 3
منبع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
surplus
زیاده
افزوده
افزون
فزون
افزا
اضافه شده = افزوده شده - فزونی یافته
واژه های اضاف و افزا یک واژه هستند که حرف ( ف ) جابجا شده است. در باختر ایران از واژه اضاف بیشتر استفاده می شود و این واژه از بنیاد ایرانی باستانی است.
اضافه: اِسپین ( اوستایی: Spin, Spu )
حرف اضافه: اِسپوواک
Plethora
اضافه
این واژه اربیده شده : اِزاف و اِزفه پارسی است:
اِزافه: اِز - آف - ه
اِز = واژه اَز پارسی به مینهء آز ینی فراوان، اَفزون ، بسیار
انگلیسی : out
آلمانی : aus
پارسی : آز ، اَز
آف / آفه = پسوند نام ساز ، همریشه با :
انگلیسی: up
آلمانی : auf
پارسی : اَف در اَفراشتن
علاوه
فزونتر
مازاد
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اِسپین ( اوستایی: سْپین )
اِسپو ( اوستایی: سْپو )
یوجیا ( سنسکریت: یوجیَ )
پراکشیپ ( سنسکریت )
دِبانْز ( اوستایی: دِبَنز )
فزاد، افزوده، فزونی ( پارسی دری )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)