اشک

/~aSk/

    tear
    teardrop
    tear(s)
    water

فارسی به انگلیسی

اشک ا لور
weepy

اشک الود
watery

اشک انگیز
emotional, lachrymose

اشک اور
lachrymatory, weepy

اشک تمساح
cry fake tears, crocodile tears

اشک ریختن
shed, cry, water, weep

اشک ریز
weeping

اشک ریزان
tearful

اشک ریزی
weeping

اشک مانند
lachrymal, teary

اشک کباب
drippings

مترادف ها

tear (اسم)
گریه، اشک، چاک، سرشک، پارگی

brine (اسم)
شوراب، اب شور، اشک، اب نمک

teardrop (اسم)
اشک، قطره اشک

پیشنهاد کاربران

«اشک» تک آهنگی از گروه موسیقی الکترونیکی کلین باندیت، به همراهی لوئیسا جانسون است که در ۲۷ مه ۲۰۱۶ منتشر شد.
اشک
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/اشک_(ترانه_کلین_بندیت)
منبع. فرهنگ عمید
اشک
واژه اشک شکل پسوندی از پروتو - ایرانی *H�cru، از پروتو - هندواروپایی *h₂�ḱru ( �اشک� ) . ممکن است از زبان اشکانی یا پارسی میانه 𐫀𐫢𐫐‎ ( ʾšk /⁠ašk⁠/ ) یا از زبان ایرانی دیگر وام گرفته شده باشد. دوتایی ارس ( ars ) که به ارث رسیده و فاقد پسوند است. ختنی ( آشکا - ) ، واخی یاشک را مقایسه کنید.
...
[مشاهده متن کامل]

منابع ها. منابع ها. فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ پهلوی به فارسی
فرهنگ ریشه واژگان فارسی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
واژه نامه پارسی سره
فرهنگ ریشه های هند و اروپایی

سِرِشک
شوربای چشم ؛ کنایه از اشک :
هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها
کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم.
خاقانی.
شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین
به که باید خورد سکبای رخ هر ناکسی.
ابن یمین.
گوهر مژگان . [ گ َ / گُو هََ رِ م ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک چشم باشد. ( مجموعه ٔ مترادفات ) .
آب حسرت . [ ب ِ ح َ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران . سعدی . هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند. حافظ.
سیماب چشم . [ ب ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک چشم . ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) : گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی . خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 442 ) .
( آب چشم ) ( بِ چَ ) ( اِمر. ) اشک ، سرشک .
اشک به سنگسری چشم وه ( jaasheme wohe ) چشم نم ( jaasheme naame )
اشک دیده را شستشو دل را ارامش
این اعجاز حق که سرشک آید با نرمش
یک اشک است ولی با احساسات هم دوش
گهی زه دوری یار اشک می آید چون وارش
...
[مشاهده متن کامل]

گهی زه شوق وصال یار آب دیده آید از درویش
گهی زه غم و اندوه اشک میشوید غم را چون دوش
گهی زه پیروزی وموفقیت اشک جاری می شود خاموش
گهی زه اشک شور وشوق دل آرام گیرد از مشوش
گهی احساس کودکانست که اشک بر نیاز دل را میکند سازش
اشک گهی بر نیاز گهی با عشق شود هم دوش
پارسی اشک وشادی درهم در جایش میشود آرامش
گر اشک و لبخند نمود غم در دل لانه میکرد میبرد رامش
این اعجاز خدا است که در انسان شده پیدایش

چکیده مژه ؛ کنایه از اشک. ( از آنندراج ) :
به روزگار غمت لحظه لحظه گردون را
چکیده مژه ام نائب نجوم شود.
طالب آملی ( از آنندراج ) .
خوناب زرد ؛ کنایه از اشک است. ( یادداشت مؤلف ) .
- خوناب سیاه ؛ اشک :
چون قلم سرزده گرییم بخوناب سیاه
زیوری چون قلم از دودجگر بربندیم.
خاقانی.
- خوناب گرم ؛ اشک :
ز جان سیاوش چو خون شد ز شرم
...
[مشاهده متن کامل]

بیاراست مژگان به خوناب گرم.
فردوسی.
- خوناب مژگان ؛ اشک چشم :
این دو حرف از خون دل بنوشت و در خاکش نهفت
نسخه توبه است کز خوناب مژگان تازه کرد.
خاقانی.

گوهر تر. [ گ َ / گُو هََ رِ ت َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک باشد. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( بهار عجم ) . سرشک دیده . || کنایه از سخن با آب و تاب باشد. ( آنندراج ) . فصاحت و بلاغت . سخنوری . کلمات نغز و حکیمانه .
آب چشم
آب گرم ؛ اشک :
عنان تکاور همی داشت نرم
همی ریخت از دیدگان آب گرم.
فردوسی.
به آب گرم درمانده ست پایم
چو در زلفین در انگشت ازهر.
آب مژگان. [ ب ِ م ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) اشک :
ببدرود کردن رخ هر کسی
ببوسید با آب مژگان بسی.
فردوسی.
آب ِ مژگان ؛ اشک. سرشک :
ز بهرام چندی سخن راندند
همی آب مژگان برافشاندند.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
گوهر مژگان. [ گ َ / گُو هََ رِ م ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از اشک چشم باشد. ( مجموعه ٔ مترادفات ) .

آب دیده
سرشک غم
نمِ چشم
|| اشک. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
همی رفت با دل پر از درد و غم
پرآژنگ رخ دیدگان پر ز نم.
فردوسی.
بیامد پر از خون دو رخ پیلسم
روان پر ز داغ و رخان پر ز نم.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
همه شاد گشتند و خرم شدند
ز شادی دو دیده پر از نم شدند.
فردوسی.
شود ز اشک او درد بیمار کم
ز رخ زنگ بزداید از دیده نم.
اسدی.
آن را نتوانی تو دید هرگز
با خاطر تاریک و چشم پرنم.
ناصرخسرو.
ز بهر عدت روز قیامت
تورا در چشم و دل نار و نمی کو.
سنائی.
شک نکنم هیچ کآن بنفشه و سنبل
از نم این چشم سیل بار برآمد.
سوزنی.
کز نم گرم و دم سرد مصفا بینند.
خاقانی.
دور سلیمان و عدل بیضه ٔ آفاق و ظلم
عهد مسیحا و کحل چشم حواری و نم.
خاقانی.
نم چشم آبروی من ببرد از بسکه می گریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی بینم.
سعدی ( کلیات چ فروغی ص 822 ) .

اشک واژه ای ایرانی
در زبانهای ایرانی
کردی اوستایی ( کرمانجی ) . . هِسیر. یا هستیر
پارسی. . . . اشک
کردی ( سورانی ) . . . فرمیسک

دمع، سرشک
اس یا اش به معنی درستی و پاکی و اسک یا اشک به معنی مقدس است
قطره ای آب که از چشم موقع ناراحتی می چکد
یک نوع غذایی که با خمیر درست میشود و چیزی شبیه به بولانی. اما آشک کوچک تر است و در آب جوشانده میشود و با ماست و رب که قبلاً اماده شده است سرف میشود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس