اشنا کردن


    acquaint
    enlighten
    familiarize
    initiate
    introduce

فارسی به انگلیسی

اشنا کردن با
introduce

مترادف ها

familiarization (اسم)
اشنا کردن

accustom (فعل)
خو گرفتن، اشنا شدن، اشنا کردن، عادت دادن، معتاد ساختن، انس گرفتن، عادی کردن

familiarize (فعل)
خو دادن، اشنا کردن، عادت دادن، اشنا ساختن، خودمانی کردن

induct (فعل)
اشنا کردن، درک کردن، وارد کردن، استنباط کردن، القاء کردن، گماشتن بر

acquaint (فعل)
اشنا کردن، اگاه کردن، مسبوق کردن، مطلع کردن

affiliate (فعل)
اشنا کردن، پیوستن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن، مربوط ساختن

introduce (فعل)
اشنا کردن، نشان دادن، معرفی کردن، مرسوم کردن، باب کردن

پیشنهاد کاربران

تدریب
آشنا کردن ؛ معرفی کردن کسی را بدیگری.
- || نزدیک کردن نه بدان حد که بُرَد ( کارد، شمشیر و امثال آن ) : خنجر را بگلوی او آشنا کرد. شمشیر را به گردن اوآشنا کرد.
- امثال :
آشنا داند زبان آشنا.
با کسی آشنا نمی گردم
چون شدم آشنا، نمی گردم.

بپرس