اشنا شدن


    meet
    acquaint

مترادف ها

accustom (فعل)
خو گرفتن، اشنا شدن، اشنا کردن، عادت دادن، معتاد ساختن، انس گرفتن، عادی کردن

پیشنهاد کاربران

پیوستن وصال ؛ آشنا شدن. مصاحب گردیدن :
وی امسال پیوست با ما وصال
کجا داندم عیب هفتاد سال.
سعدی.
learn about sth
Being familiar
Get acquainted with
ملاقات کردن
Meet
اشنا شدن با کسی ( اولین بار کسی را دیدن )
I met my husband at university من برای اولین بار در دانشگاه با شوهرم اشنا شدم
Kian, come and meet Jane کیان، بیا و با جانی اشنا بشو
meet
"Hey Kian":I would like you to meet my mother"
"Oh pleased to meet you, Mrs Ftemeh"

بپرس