اشتی دادن


    accord
    intercede
    mediate
    reconcile
    to reconcile

مترادف ها

accord (اسم)
اصلاح کردن، توافق، پیمان، سازش، موافقت، مصالحه، اشتی دادن، دلخواه، طیب خاطر، قرار، پیمان غیر رسمی بین المللی، متفق بودن، نهاد، هم اهنگی

accord (فعل)
موافقت کردن، قبول کردن، اصلاح کردن، اشتی دادن، وفق دادن، تصفیه کردن، جور در آمدن، جور کردن

reconcile (فعل)
اشتی دادن، وفق دادن، تطبیق کردن، صلح دادن، راضی ساختن

conciliate (فعل)
اشتی دادن، ارام کردن، ساکت کردن

agree (فعل)
موافقت کردن، اشتی دادن، متفق بودن، درست کردن، موافق بودن، پسند امدن، ترتیب دادن، جلوس کردن، سازش کردن، تن در دادن به، هم رای بودن

پیشنهاد کاربران

به صلاح بازآمدن ؛ بهبود یافتن. به شدن : تا هر بیماری که افتد. . . داروها و غذاهای آن بسازند تا به صلاح بازآید. ( تاریخ بیهقی ) . بدین تدبیر به صلاح بازآمد. و سلامت یافت. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
به صلاح باز آوردن:آشتی دادن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۲۳۷ ) .
pour oil on troubled waters
سازش دادن
صلح دادن

بپرس