اشباع کردن


    impregnate
    saturate
    soak
    steep
    jade
    sate
    wash
    to saturate
    to impregnate

مترادف ها

steep (فعل)
خیساندن، فرو کردن، اشباع کردن، شیب دادن

imbibe (فعل)
جذب کردن، در کشیدن، نوشیدن، تحلیل بردن، اشباع کردن

imbrue (فعل)
جذب کردن، الودن، تر کردن، الوده کردن، اغشتن، اشباع کردن

glut (فعل)
سیر کردن، پر کردن، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن

ingraft (فعل)
اسقاء کردن، اشباع کردن، رنگ ثابت زدن، در ذهن جانشین کردن، در جسم چیزی فرو کردن

impregnate (فعل)
ابستن کردن، لقاح کردن، اشباع کردن

imbue (فعل)
اغشتن، اشباع کردن، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، خوب رنگ گرفتن، ملهم کردن

indoctrinate (فعل)
اغشتن، اشباع کردن، تلقین کردن، اموختن

saturate (فعل)
سیر کردن، اغشتن، اشباع کردن

inundate (فعل)
اشباع کردن، زیر سیل پوشاندن، سیل زده کردن، از اب پوشانیدن

suffuse (فعل)
پوشاندن، پر کردن، اشباع کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس