cue gesture hint denotation indication inkling innuendo insinuation intimation lead mention motion reference sign signal tip touch beck demonstrative pointing with the finger beckon allusion
یادکرد، اشاره کردن = یاد کردن، نشان دادن، نام بردن او در جای جای کتابش به فرهنگ و آیین ایرانی اشاره کرده است. او در جای جای کتابش فرهنگ و آیین ایرانی را یاد کرده است ( یا نشان داده است )
۱ - انگشت نهادن، انگشت برنهادن ۲ - نشان دادن، نشانه رفتن ۳ - پرداختن ۴ - گفتن، سخن به میان آوردن
برخی واژگان اگرچه از زبان دیگری وارد زبان فارسی شده اند، اما به قدری جا افتاده اند که واژگان مترادف و جایگزین در بسیاری موارد نمی تواند بجای آن استفاده شود، نه اینکه استفاده کردن از جایگزین غلط است، بلکه نامأنوس و غیرمتعارف است و موچب دشواری فهم می شود. ... [مشاهده متن کامل]
بنابر این بهتر است در این گونه موارد از اصرار کردن بر جایگزینی خودداری شود.
با انگشت کسی را نشان دادن
نماره از کنش نماردن، به چم اشاره کردن
برای اشاره هیچ کلمه ای نیست که به جاش استفاده بشه مزید بر آن این کلمه شنوندگی خوبی دارد
رهنمود
نمارِش به معنی ایما، اشاره از نُمارِستن. نمونه بهرام به سیاوش اشاره کرد. بهرام به سیاوش نمارِش کرد. بهرام به سیاوش نمارِید. نمونه ای از شاهنامه: اگر پهلوان را نمائی به من سرافراز باشی به هر انجمن ... [مشاهده متن کامل]
حال ساده: نمارم، نماری، نمارد گذشته ساده: نمارستم، نمارستی، نمارست