آسوده - خاطِر: آسوده - دل، دل - آسوده، آسوده، آرام
سبک بار. [ س َ ب ُ ] ( ص مرکب ) فارغ بال . ( برهان ) ( آنندراج ) . آسوده . راحت :
شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت
سبکبار گشتیم و بستیم رخت .
فردوسی .
آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) .
... [مشاهده متن کامل]
سبکبار زادم گران چون شوم
چنان کآمدم به که بیرون شوم .
نظامی .
جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا
عفی اللَّه آنکه سبکبار و بیگناه تر است .
سعدی .
مرد درویش که بار ستم فاقه کشد
بدر مرگ همانا که سبکبار آید.
سعدی ( گلستان ) .
شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت
سبکبار گشتیم و بستیم رخت .
فردوسی .
آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. ( ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) .
... [مشاهده متن کامل]
سبکبار زادم گران چون شوم
چنان کآمدم به که بیرون شوم .
نظامی .
جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا
عفی اللَّه آنکه سبکبار و بیگناه تر است .
سعدی .
مرد درویش که بار ستم فاقه کشد
بدر مرگ همانا که سبکبار آید.
سعدی ( گلستان ) .
فارغ الذهن . [ رِ غُذْ ذِ ] ( ع ص مرکب ) آسوده خاطر. رجوع به فارغ البال شود.
کسی که خیالش راحت است
خیال راحت ، خونسردی، آرامش
خیال راحت
ایمن
بیخیالی ودل ارامی
متشنج
فارغ بال
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)