firm (فعل)محکم کردن، استوار کردن، ضخیم کردنfix (فعل)جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن بهstabilize (فعل)تثبیت کردن، استوار کردن، ثابت شدن، بحالت موازنه دراوردن، پایا ساختن، پایاسازیpitch (فعل)اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن
استوار کردن: سفت کردن/ محکم کردن. رودکی در قصیدهٔ پرآوازهٔ ( مادر می ) می فرماید:آخر کارام گیرد و نچخد تیزدرش کند استوار مرد نگهبانزبان شل نبودن. دهن قرص بودن. رازدار بودن.بر چیزی استوار کردن = مبنا قرار دادن ( در زبان آلمانی zugrunde legen ) برای نمونه : آنها نظریه ی خود را بر فلان چیز استوار کردند.اِحکامتسدیدتاکیدشدتحکیماتقان+ عکس و لینک