استوار کردن


    brace
    firm
    ground
    secure
    settle
    solidify
    stabilize

فارسی به انگلیسی

استوار کردن بر چیزی
found

استوار کردن رسم
establish

استوار کردن شهرت
establish

استوار کردن نظریه
establish

مترادف ها

firm (فعل)
محکم کردن، استوار کردن، ضخیم کردن

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

stabilize (فعل)
تثبیت کردن، استوار کردن، ثابت شدن، بحالت موازنه دراوردن، پایا ساختن، پایاسازی

pitch (فعل)
اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن

پیشنهاد کاربران

استوار کردن: سفت کردن/ محکم کردن.
رودکی در قصیدهٔ پرآوازهٔ ( مادر می ) می فرماید:
آخر کارام گیرد و نچخد تیز
درش کند استوار مرد نگهبان
زبان شل نبودن. دهن قرص بودن. رازدار بودن.
بر چیزی استوار کردن = مبنا قرار دادن ( در زبان آلمانی zugrunde legen )
برای نمونه : آنها نظریه ی خود را بر فلان چیز استوار کردند.
اِحکام
تسدید
تاکید
شد
تحکیم
اتقان

بپرس