استعداد

/~este~dAd/

    aptitude
    capacity
    endowment
    potentiality
    ability
    ably _
    bent
    birth
    facility
    faculty
    flair
    head
    instinct
    makings
    nature
    part
    potency
    proneness
    susceptibility
    talent
    tendency
    touch
    turn
    long suit
    parts
    predisposition
    suscebtibility
    liability(to a disease
    etc.)

فارسی به انگلیسی

استعداد خداداد
blessing

استعداد دادن
gift

استعداد دریافت
imagination

استعداد طبیعی
gift

استعداد گزینش
elective

مترادف ها

susceptibility (اسم)
قابلیت، استعداد، امادگی، حساسسیت، فروگیری

aptitude (اسم)
شایستگی، لیاقت، استعداد، گنجایش، تمایل طبیعی، میل ذاتی

capacity (اسم)
صلاحیت، ظرفیت، استعداد، گنجایش، مقام

amplitude (اسم)
فراوانی، کمال، انباشتگی، درشتی، فراخی، دامنه، نوسان، میدان نوسان، بزرگی، میدان، استعداد، فاصلهء زیاد، فضا داری

art (اسم)
هنر، استعداد، فن، صنعت، استادی، نیرنگ

liability (اسم)
مسئولیت، دین، استعداد، فرض، شمول، بدهی، بدهکاری

verve (اسم)
زنده دلی، استعداد، حرارت، سبک روحی، ذوق

brilliance (اسم)
زیرکی، استعداد، درخشندگی، تابش، برق

tendency (اسم)
میل، تمایل، توجه، استعداد، گرایش، زمینه، علاقه مختصر

ingenuity (اسم)
مهارت، استعداد، هوش، صفاء، قوه ابتکار، نبوغ، امادگی برای اختراع

shift (اسم)
تعویض، تغییر، تناوب، نوبت، استعداد، تعبیه، ابتکار، حقه، عوض، انتقال، توطئه، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت کار، مبدله، نقشه خائنانه

turn (اسم)
تمایل، گردش، نوبت، استعداد، چرخ، پیچ و خم، قرقره، پیچ، چرخش، پیچ خوردگی، تغییر جهت، گشت ماشین تراش

talent (اسم)
استعداد، نعمت خدا داده، خوش طبعی، ژنی، درون داشت

flair (اسم)
فراست، استعداد، خصیصه، قوه تشخیص، بویایی، شامه سگ

gift (اسم)
استعداد، بخشش، نعمت، موهبت، عطا، عطیه، ژنی، هدیه، کادو، پیشکش، ره اورد

caliber (اسم)
استعداد، گنجایش، کالیبر، قطر گلوله، قطر دهانه تفنگ یا توپ

aptness (اسم)
شایستگی، استعداد، احتمال

property (اسم)
خیر، استعداد، دارایی، خواست، خاصیت، مال، ویژگی، صفت خاص، ولک

knack (اسم)
مهارت، استعداد، ابتکار، حقه، صدای شلاق، زرنگی، صدای شکستگی

genius (اسم)
استعداد، خوش طبعی، ژنی، دماغ، نابغه، نبوغ

faculty (اسم)
استعداد، قوه ذهنی، استادان دانشکده یا دانشگاه، استعداد فکری

predisposition (اسم)
میل، استعداد، امادگی، تمایل قبلی

پیشنهاد کاربران

قریحه
توانایی مادر زاد
استعداد؛ ریشه ی این کلمه از سعادت می باشد. توانایی هایی که خداوند متعال در ذات و فطرت بشر قرار داده تا باعث سعادت و صعود انسان شود.
استعداد از معنی کلمه عدد و در وزن استفعال میباشد به معنی تکرار عملی و چیره شدن به اون عمل هست یا عادت ساختن هست بر خلاف نظریه دوستان که یه زمینه ذاتی و طبیعی هست کاملا در اشتباه هستن انگار که بگیم رانندگی یک عمل استعدادی هست و هرکسی نمیتونه انجامش بده در حالی که میبینیم اکثر آدمها از پسش برمیان و این باعثش همون تعدد و تکرار یک عملیه که یاد میگیریم آموزش میبینیم تا در زندگی مون اجرا کنیم هرکس میتونه با تکرار و تعدد در انجام و اجرای عملی در اون استعداد پیدا کنه
...
[مشاهده متن کامل]

و من الله توفیق

قابلیت، مقدار قابلیت، مقدار مستعد بودن
استعداد داشتن در زبان ترکی می شود" چیخاری اولماق "
وقتی در زبان ترکی می خواهند بگویند فلانی در فلان کار استعداد ندارد می گویند: بو ایشده " چیخاری یوخدی"
استعداد: هنر یا نیروی انجام دادن کاری که همه یکسان آن را ندارند؛ برخی توانایی بیش تری و برخی کم تری در یک هنر دارند و هر گروهی یکی یا دوتای آن را دارند: مانند سرایندگی ( شاعری ) ، آوازخوانی، نگارگری، خوشنویسی، نوازندگی، پزشکی، رنگکاری، مکانیکی، ریاضیات، قضاوت و. . . ؛ به اندازه ( میزان ) این هنر، هوش گفته می شود؛ کسی که در یک رشته توانمندی بسیار بالایی دارد نابغه است ( 025 درصد مردم ) ؛ وکسی که در همان رشته توانمندی بالایی دارد با هوش یا تیزهوش گویند ( 75/19 درصد مردم ) و کمی پایین تر از باهوش را دارای هوش میانه گویند ( 60 درصد مردم ) و کسی که در همان رشته توانمندی کمی دارد، کم هوش یا کند ذهن گویند ( 19 درصد مردم ) و کسی که در همان رشته توانمندی ندارد، در آن رشته خنگ است ( 1 درصد ) ؛ به استعداد به کار گرفته شده، مهارت گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

( https://www. cnrtl. fr/definition/aptitude )
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
اِسپانه espāne ( اوستایی: سپانَه spāna ) .

ظرفیت
همچنین استعداد
معادل پارسی پتانسیل است
اِستِعداد: توانایی، توانش، درونداشت، هوش، تیزهوشی، آمادگی؛ شایستگی
واژه استعداد
معادل ابجد 540
تعداد حروف 7
تلفظ 'este'dād
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( اِ تِ ) [ ع . ]
آواشناسی 'este'dAd
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع فرهنگ فارسی عمید
استعداد: آماده گشتن.
مستعد: آماده گشته.
اِعداد: آماده گردانیدن.
مُعِدّ: آماده گرداننده.
واژگانی چون: آماده کننده، بسترساز، زمینه ساز، فراهم کننده ی پیش نیازها، و. . . . برای ریشه ی �ع د د� بسیار سودمند است.
...
[مشاهده متن کامل]

چون: پسر من استعداد فلسفه را دارد: پسر من آمادگی و زمینه ی فلسفه را دارد.
بوس به همه ی زبان پژهان.

قابل قبول پذیرش
گیرایی، گیرندگی
توانایی، مهارت، هوش
استعداد اگر به ریشه لغوی بخواهیم تعریف کنیم واژه عربی و مصدر باب استفعال که طلب در خواست و پذیرش تفهیم می کند وار تعریف روانسناسی و علمی باشد بعضی به توانایهای بلقوه کذاتی اشاره می کنند و اگر به معنی امادگی باشد جنبه رغبت علاقه وانگیزه داشتن در زمینه خاص که قابل پرورش و
آتاوی در زبان پهلوی برابر استعداد
سلام وایه ی کلاس جهارم استعداد. . . . . . قابلیت
توانایی قابلیت انجام کاری
درخشش یک توانایی بعضا همراه با نوآوری و شکوفایی
می تونیم بیشتر از کلمات talent و ability استفاده کنیم - - - - - - - - - - > که این دو کلمه هم معنیشون یعنی استعداد، توانایی
🌼🌼🌼🌿🌿🌿🔮🔮🔮💙💙💙🦋🦋🦋♥️♥️♥️🙌🏼🙌🏼🙌🏼🤙🏻🤙🏻🤙🏻✌🏻✌🏻✌🏻موفق باشید ( : 👍🏻👍🏻👍🏻
ظرفیت کسب توانایی های جدید
آماده و مهیا کردن خود برای رفتن به سمت هدف انتخابی در زندگی
توانایی . قابلیت
درونتوانش. . .
استعداد از حضور غذا میاد و صرف استقلال هستش که این باب برای طلب و خواست ایجادی و افزایشی استفاده میشه . مثلا استحکام همان تحکم و محکم تر شدن شدن هستش فقط مشخص قرار از حداقل به شرایط بیشتری برسه یا مثلا
...
[مشاهده متن کامل]
استعمار یعنی آباد کردن که مشخصه روند افزایش و ایجادی داره . . . حالا استعداد یعنی : توانایی ایجاد و افزایش عددی یه موضوع و فعل . . مثلا فلان خاک استعداد داره یعنی میتونه تعداد بیشتری نسبت به فلان زمین معمولی محصول بده . . حالا استعداد میتونه ذاتی باشه یا مصنوع

توانایی
مهارت داشتن درکاری
تکرار هر کاری
قابلیت
فرهوشی/ فرهوشمندی
توانایی کار

باب استفعال. بمعنای طلب شمرده شدن. طلب بحساب آمدن. درخواست دیده شدن
آمادگی و توانایی
قریحه
توانایی
قوه قبول و پذیرش
talent
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: سِپانا ( اوستایی: سْپانَ ) ، ویدانْس ( اوستایی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس