استخوان

/~ostexAn/

    bone
    osteo-

فارسی به انگلیسی

استخوان ابرو
eyebrow

استخوان ارنج
crazy - bone

استخوان ارواره
jawbone, jowl

استخوان انگشت
phalange, phalanx

استخوان بازو
humerus

استخوان بند
splint

استخوان بندی
frame, frame-work, shell, skeleton, [fig.] tramework

استخوان بندی برونی
exoskeleton

استخوان بندی کردن
set

استخوان پزشک
orthopaedist, orthopedist

استخوان پزشکی
orthopaedics, orthopedics

استخوان پس گوشی
mastoid

استخوان تبسی
osteoarthritis

استخوان تراش
scalping-iron

استخوان جناغ سینه
sternum

استخوان جناغ سینه مرغ
wishbone

استخوان چنبر
clavicle

استخوان چه
ossicle

استخوان خاجی
sacrum

استخوان خوار
osprey, bone - eating

مترادف ها

bone (اسم)
استخوان بندی، استخوان، عظم

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست
لینک کتاب فرهنگ واژه های اوستا
قرار می می دهم چون واژه درش دوستان می تواند بررسی کنید و ببینید
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

استخواناستخواناستخواناستخوان
منابع• https://archive.org/details/1_20221023_20221023_1515
منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
استخواناستخواناستخواناستخوان
هوخشتره = هو =خوب و شتره =پادشاه
هواخشاه ترا=هوخشتره
استخوان در زبان لکی و کردی =
ایستاگیان =ایستا=ایستاده و برپا شده ، راست وصاف ایستاده . و گیان =جان و بدن و تن . ودرکل به معنایقسمت ایستاده بدن و ایستاننده بدن یا قسمتی ازبدن که بقیه ی قسمتهای بدن برآن تکیه دارند و به ان چسبیده اند وشکل گرفته اند و باعث ایستادن جاندار می شود .
...
[مشاهده متن کامل]

ایستهگیان =ااستهگوان =استگوان =استخوان
ودر حال حاضر هم به صورت سوخان ویا سخان تلفظ می شود وبکاربرده میشود .
استخوان =در زبان فارسی :

لری بختیاری
اَستُهُلُنگ:استخوان
به کاربر /Salar/:
شما پشتوانه ات برای گفته هایت چیست؟چون گفته ی تو، نو و تازه هست و هیچ کسی تاکنون آن را نگفته است و چیزهایی که پنداشته می شود چیز دیگری است، باید پشتوانه درستی بیاوری و اگر این کار را نکنی، هیچ کسی به گفته های تو نگاهی نمی کند و تنها پست تر و پست تر میشوی.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر پشتوانه ای نداری، پیشنهاد میکنم دیدگاهت را پاک کنی تا بیش از این جایگاهت پایین تر نیاید. اگر هم اینکار را دوست داری و دوست داری که کمی سر به سرمان بگذاری و بخندی، خیلی کار درستی نمیکنی.
با اینکه چیزهایی که گفتی رو میشود به آسانی رد کرد، ولی میخواهم ببینم میتوانی پشت خودت دربیایی؟
بدرود!

ایستان، آستان، استخوان، ستون، استوان، استوانه و احتمالا هم ریشه با stone به معنای سنگ در انگلیسی.
این واژه سراسر پارسی است و هیچ ربطی به ترک و مغول ندارد.
متشکل از آست تورکی به معنای میانه
مورد استفاده از آست ار
و خوان که خون و در اصل قان می باشد .
استخوان مرکب از دو واژه اُست به معنای محکم ، نهاد ، پابرجا ( اصل کلمه اُست به معنای سنگ است ) . واژه های استوانه، استوار، استاده حاوی این معنا هستند. جزء دوم کلمه خون است نه خوان و واژه خون نیز به معنای اصل و ذات و درونمایه است.
استخوان به زبان سنگسری
اِسکه askeh
استخوان در سنسکریت: استهن asthan به معنی نگهدارنده ی تن، آنچه که تن وابسته به آن است ( اَس وابسته بودن و تهَن یعنی تن، پیکر ) ؛ در سغدی: استکان astkAn، استه aste، اِستَک estak ؛ در اوستایی: استی asti،
...
[مشاهده متن کامل]
استو astu، استه asta؛ در مانوی: استگ astag، است ast؛ و در پهلوی: استخان و astaxAn استخوان astaxvAn می باشد.

واژه استخوان
معادل ابجد 1118
تعداد حروف 7
تلفظ 'osto ( e ) xān
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: astaxvān] ‹ستخوان›
مختصات ( اُ تُ خا ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی 'ostexAn
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع واژگان مترادف و متضاد
استخوان
از بن ریشه هندواروپای هست hesthدر پهلوی است ast در لاتین اوس os در واژه استخوان شناسی osteology و در یونانی اوستیونosteon و در سانسکریت استی asthy.
استخوان همان استوان است
استه خرمای سوخته و به سرکه آغشته اکتحال کنند. ( نزهة القلوب ) . || استخوان آدمی و جانوران دیگر. ( برهان ) . استو. و در دو کلمه پیلسته و کونسته همچون پسوند به کار رفته است. || و ینقسم النرم آهن الی ضربین احدهما هو و الاَّخر ماؤه السائل منه وقت الاذابة و التخلیص من الحجارة و یسمی دوصا و بالفارسیة استه. و بنواحی زابلستان رَو، لسرعة خروجه و سبقه الحدید فی الجریان و هو صلب ابیض یضرب الی الفضیة. ( الجماهر بیرونی ص 248 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

استه استخوان و استه ( هسته ) است - استوان و استوار از انست
" اَست" ( به اوستایی و پهلوی 𐬀𐬯𐬝 ( ast ) استخوان و /استه/استه/استوان - استوانه و استوار نیز از این واژه است ،
کلهری، لکی و کرمانجی " اَستَه" - زازاکی اسک سورانی "اِشتَگ"
...
[مشاهده متن کامل]

کسی بی عیب نبود در زمانه / رطب را اَسته باشد در میانه ( ابوالمثل بخاری سده 3 و 4 )
ابوریحان بیرونی: هر درختی. . . میوه اش با استه. ( التفهیم ) . هر درختی تلخ و گره و خارناک و میوه اش با استه یا پوست. ( التفهیم ص 373 ) .
نبود شب چو استه خرما / روز بینی بسان جوز بر او ( کمال اسماعیل سده 7 )
یونانی اُس و لاتین اروپا اُس و اُسّو است
واژه استون در انگلیسی به چم هسته
پیلسته عاج پیل باشد
چو بر روی ساعد نهد سر به خواب
سمن را ز پیلسته سازد ستون.
عنصری.

واژه ی " اَست" ( به اوستایی: 𐬀𐬯𐬝 ( ast ) به چم استخوان و هسته، ریشه و دیسه نخستین واژه استخوان بوده که در زبان پهلوی به دیس اَستوخوان ( astuxan ) واگویی می شده است.
همریشه های این واژه اوستایی امروزه به دیسه های "هَستی" ( هه ستی - hastī ) در کردی کلهری، لکی و کرمانجی " اَستَه" ( este - asta ) در زازاکی و " اِیسک" ( ئێسک - ēsk ) در کردی سورانی و "اِشتَگ" ( štag ) در آسی ( ایرونی ) و "هَدّی" در هندی به چم استخوان دیده می شوند.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه هسته [=استخوان میوه] که دیسه کهن آن " اَسته" است نیز از این واژه برخاسته است:
کسی بی عیب نبود در زمانه / رطب را اَسته باشد در میانه ( ابوالمثل بخاری سده 3 و 4 )
ابوریحان بیرونی: هر درختی. . . میوه اش با استه. ( التفهیم ) . هر درختی تلخ و گره و خارناک و میوه اش با استه یا پوست. ( التفهیم ص 373 ) .
نبود شب چو استه خرما / روز بینی بسان جوز بر او ( کمال اسماعیل سده 7 )
واژه ی استخوان در آلمانی "کنوخن"، در روسی گوست، در یونانی اُس و در زبانهای جنوب اروپا اُس و اُسّو گفته می شود.
واژه استون در انگلیسی به چم هسته و سنگ نیز شاید با این واژه همریشه باشد.

ترکی: سوموح
زوغان یا سوغان
استخوان : تحریف استوان ( ایست بان ) و به معنای عامل سرپا نگهدارنده بدن بوده و در زبان پهلوی استوان تلفظ می شده است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)