اسباب

/~asbAb/

    appliance
    equipment
    instrument
    article
    device
    gadget
    gizmo
    applicator
    appointments
    contraption
    effects
    fitting
    implement
    tackle
    thing
    tool
    door
    spparatus
    utensil
    [fig.] means
    cause

فارسی به انگلیسی

اسباب اصلاح کننده
rectifier

اسباب اعمال فشار
lever

اسباب امرار معاش
subsistence

اسباب امرزش
salvation

اسباب ایجاد مضیقه و دست تنگی
stranglehold

اسباب بازی
plaything, toy, toy - plaything

اسباب بازی جنباندنی
rocker

اسباب بچه
layette

اسباب برشته کننده
roaster

اسباب تفریح
fun

اسباب توالت
cosmetic, makeup or make-up

اسباب جردهنده
ripper

اسباب چاک دهنده
ripper

اسباب چوبی و جلادار
lacquer

اسباب چینی
plot, intrigue, malice

اسباب حرف شدن
to cause trouble, to meet with an objection

اسباب حمام و توالت
toiletry

اسباب خانه
furniture, housewares, house furniture

اسباب خجلت
mortification

اسباب خنده
mockery

مترادف ها

article (اسم)
ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز

gear (اسم)
لوازم، اسباب، جامه، پوشش، دنده، چرخ دنده، افزار، ادوات، الات، مجموع چرخهای دندهدار، چرخ دنده دار

apparatus (اسم)
لوازم، ساز، دستگاه، ماشین، اسباب، جهاز، الت

thing (اسم)
شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء

implement (اسم)
انجام، اسباب، الت، ابزار، اجراء، افزار

tool (اسم)
ساز، اسباب، الت، الت دست، برگ، ابزار، افزار

tackle (اسم)
اسباب، لوازم کار، طناب و قرقره

instrument (اسم)
سند، اسباب، الت، وسیله، ادوات

apparel (اسم)
اسباب، جامه، رخت

utensil (اسم)
ظرف، اسباب، مخلفات، ظروف، وسایل

trap (اسم)
دام، اسباب، نیرنگ، گیر، دریچه، تله، در تله اندازی، محوطه کوچک، شکماف، فریب دهان، نردبان قابل حمل، زانویی مستراح و غیره تله

paraphernalia (اسم)
لوازم، متعلقات، اسباب، ضمائم، اموال شخصی زن، اثایالبیت، اثای

appurtenance (اسم)
ضمیمه، متعلقات، دستگاه، اسباب، جهاز، جزء، حالت ربط و اتصال

device (اسم)
اندیشه، دستگاه، اسباب، اختراع، شعار، شیوه

engine (اسم)
محرک، ماشین، اسباب، الت، موتور، ماشین بخار

rigging (اسم)
اسباب، مجموع طناب و بادبانهای کشتی

rig (اسم)
لوازم، اسباب، جامه، لباس، تجهیزات، وضع حاضر، دگل ارایی

furniture (اسم)
سامان، اسباب، مبل، وسایل، اثاثه، اثای خانه، پایه مبل و صندلی

gadget (اسم)
اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک

appliance (اسم)
اسباب، الت، وسیله، اختراع، تعبیه

contraption (اسم)
اسباب، اختراع، ابتکار، تدبیر

contrivance (اسم)
اسباب، اختراع، تمهید، تدبیر

layout (اسم)
اسباب، ترتیب، طرح، بساط، طرح بندی

doodad (اسم)
اسباب، ابزار

gizmo (اسم)
اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک

whigmaleerie (اسم)
اسباب، هوس، وهم، تلون مزاج، چیز قشنگ و ارزان

gismo (اسم)
اسباب

mounting (اسم)
اسباب، ارایش، پایه

پیشنهاد کاربران

مقدمات
اسباب: هر عاملی که موجد تاثیر و اثر حقوقی است
بببببب
جل و پلاس ( اسباب کم بها )
موجبات
اسباب: این کلمه در عربی جمع سَبَبْ و به معنای "علت ها" و نیز "ابزارها، آلتها" است، ولی در زبان گفتار امروزه ی فارسی غالباً به عنوان مفرد به کار می رود و اشکالی ندارد. مثلا برای عذرخواهی گفته می شود:"ببخشید که اسباب زحمت یا اسباب دردسر شدم، . " همچنین ترکیب "اسباب بازی" به معنای بازیچه ی کودکان همیشه مفرد است و در جمع "اسباب بازی ها" می گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۲۱. )

آلات، آلت، ابزار، اثاث، برگ، بساط، تجهیزات، جمعیت، دستگاه، رخت، سامان، شرایط، علل، لوازم، وسایل، وسیله
اسباب ( Rigging ) [اصطلاح دریانوردی] بکسلها : طنابها , سیمها , خفتهای پیچی و سایر وسائلی که از آنها برای نگهداری و حمایت دکلها و سایر اسکلتهای روی پلها استفاده میشوند . بعضی از بکسلها ثابت و برخی قابل تنظیم و جدا شدن هستند مانند بوم و جرثقیل بار .
واسطه ها، سبب ها.
در پهلوی " بناک " به معنای بنه ، بار ، اسباب ، وسایل.
ادوات
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس