ممتحن، ازموده، ازموده شده، در محک ازمایش قرار گرفته
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
کهنه کار
( گرم و سرد آزموده ) گرم و سرد آزمودن. [ گ َ م ُ س َ دَ زْ / زِ ] ( مص مرکب ) مجرب شدن. تجربه آموختن. جهاندیده گردیدن :
خردمند باشد جهاندیده مرد
که بسیار گرم آزموده است و سرد.
بوستان ( سعدی ) .
... [مشاهده متن کامل]
نشیب و فراز دیده. [ ن ِ / ن َ ب ُ ف َ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مجرب. که سخت و سست و پست و بلند جهان دیده است. سرد و گرم چشیده. تجربت اندوخته.
خردمند باشد جهاندیده مرد
که بسیار گرم آزموده است و سرد.
بوستان ( سعدی ) .
... [مشاهده متن کامل]
نشیب و فراز دیده. [ ن ِ / ن َ ب ُ ف َ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مجرب. که سخت و سست و پست و بلند جهان دیده است. سرد و گرم چشیده. تجربت اندوخته.
امتحان وحساب شده وبه حرف خود رسیدن ومطمعن شدن به حرف دل وندای درونی یادر برخی موارد شهودی بودن.
تجربت کوفته. [ ت َ رِ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که بسیار تجربت کرده باشد. آنکه از بسیاری تجربت کردن فرسوده بود. در این بیت مسعودسعد بمعنی مجرب ، آزموده آمده است :
تجربت کوفته دلیست مرا
نه خطایی درو نه طغیانست.
مسعودسعد.
تجربت کوفته دلیست مرا
نه خطایی درو نه طغیانست.
مسعودسعد.
واقعه دیده . [ ق ِ ع َ / ع ِ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) کارآزموده . ( آنندراج ) . مرد مجرب و آزموده . ( ناظم الاطباء ) . جنگ دیده : تنی چند ازمردان واقعه دیده ٔ کارآزموده بفرستادند. ( گلستان ) .
پیرگرگ. [ گ ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) گرگ بزادبرآمده. گرگ سالخورده. گرگ کهنسال. || اصطلاحی ستایش آمیز، کنایه از مردی آزموده و باتجربه و گربز و دلیر :
بیامد پس آن بی درفش سترگ
پلیدی سگی جادویی پیرگرگ.
... [مشاهده متن کامل]
دقیقی ( از شاهنامه فردوسی ) .
شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسب زدآن گو پیرگرگ.
فردوسی.
بپیش سپاه اندرآمد طورگ
که خاقان ورا خواندی پیرگرگ.
فردوسی.
چو رستم که بد پهلوان بزرگ
چو گودرز بینادل آن پیرگرگ.
فردوسی.
|| دشنام گونه ای پیران آزموده و گربز را :
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که بگشای لب را تو ای پیرگرگ.
فردوسی.
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که ای مرد بدساز چون پیرگرگ.
فردوسی.
نخست اندرآمد ز سلم بزرگ
ز اسکندر کینه ور پیرگرگ.
فردوسی.
بیامد پس آن بی درفش سترگ
پلیدی سگی جادویی پیرگرگ.
... [مشاهده متن کامل]
دقیقی ( از شاهنامه فردوسی ) .
شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسب زدآن گو پیرگرگ.
فردوسی.
بپیش سپاه اندرآمد طورگ
که خاقان ورا خواندی پیرگرگ.
فردوسی.
چو رستم که بد پهلوان بزرگ
چو گودرز بینادل آن پیرگرگ.
فردوسی.
|| دشنام گونه ای پیران آزموده و گربز را :
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که بگشای لب را تو ای پیرگرگ.
فردوسی.
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که ای مرد بدساز چون پیرگرگ.
فردوسی.
نخست اندرآمد ز سلم بزرگ
ز اسکندر کینه ور پیرگرگ.
فردوسی.
گرگ کهن . [ گ ُ گ ِ ک ُ هََ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آزموده کار. ( مجموعه ٔ مترادفات ص 9 ) .
شمیر
باتجربه
کسی که کاری را بلد است
آزمایش کرد ه
آزموده:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آزموده" می نویسد : ( ( آزموده در پهلوی در ریخت آزموتگ azmūtag بکار می رفته است. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 332. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آزموده" می نویسد : ( ( آزموده در پهلوی در ریخت آزموتگ azmūtag بکار می رفته است. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 332. )
آزمایش شده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)