پیچ و تاب خوردن، بخود پیچیدن، ازرده شدن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
به درد آمدن ؛ درد گرفتن. متألم شدن. آزرده شدن. کوفته شدن. احساس غم و رنج کردن :
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او بربیخت.
پروین خاتون.
- || رنجور و کوفته شدن : سوارگان ما نیک بدرد آمده و بدان زشتی هزیمت شده و اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی. . . خللی افتادی بزرگ. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 446 ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || متأثر شدن :
دل شیرین بدرد آمد ز داغش
که مرغی نازنین گم شد زباغش.
نظامی.
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او بربیخت.
پروین خاتون.
- || رنجور و کوفته شدن : سوارگان ما نیک بدرد آمده و بدان زشتی هزیمت شده و اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی. . . خللی افتادی بزرگ. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 446 ) .
... [مشاهده متن کامل]
- || متأثر شدن :
دل شیرین بدرد آمد ز داغش
که مرغی نازنین گم شد زباغش.
نظامی.
رنجیدن
خیره گشتن دل ؛ دل تنگ شدن . آزرده شدن :
چو بشنید خسرو دلش خیره گشت
ز گفتار ایشان رخش تیره گشت .
فردوسی .
چو بشنید خسرو دلش خیره گشت
ز گفتار ایشان رخش تیره گشت .
فردوسی .