stop
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
بی حس کردن، فلج کردن، از کار انداختن
عیب دار کردن، عاجز کردن، ناتوان کردن، از کار انداختن، ناتوان ساختن، زله کردن، فاقد صلاحیت قانونی کردن
تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن
خسته کردن، از کار انداختن
ضعیف کردن، بی جان کردن، از نیرو انداختن، از کار انداختن
بی جان کردن، از نیرو انداختن، از کار انداختن
گیج کردن، از کار انداختن، برجای خشک شدن، سنگ کردن یا شدن، میخ کوب شدن، متحجر کردن
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید