از بین رفتن


    corrode
    die
    disappear
    dissolve
    evaporate
    fade

مترادف ها

liquidation (اسم)
فسخ، تسویه، نابودی، از بین رفتن، واریز حساب

waste (فعل)
ضایع کردن، ضعیف شدن، سیاه کردن، مصرف کردن، از بین رفتن، هرز دادن، حرام کردن، بیهوده تلف کردن، نیازمند کردن، بی نیرو و قوت کردن

پیشنهاد کاربران

برخاستن
چون مال مباح گردد ، مهتری و کهتری از جهان برخیزد
از میان شدن ؛ از میان رفتن :
یوسفی از برادران گم شد
آفتاب از میان انجم شد.
خاقانی.
Disappear
پوسیدن
زوال
انقراض

بپرس