ارسال

/~ersAl/

    emission
    consignment
    conveyance
    dispatch
    remittance
    shipment
    despatch

فارسی به انگلیسی

ارسال خبر با بی سیم
wireless telegraph, wireless telegraphy

ارسال خبر با رادیو
wireless telegraph, wireless telegraphy

ارسال خبر و متن توسط صفحه تلویزیون
teletext

ارسال داشتن
consign, forward

ارسال کردن
consign, remit, send, to remit, to despatch or send

ارسال کننده
consignor, sender

مترادف ها

address (اسم)
نشانی، خطاب، ادرس، نطق، خطابه، نام و نشان، سرنامه، طرز خطاب، خطابت، عنوان، مهارت، ارسال

transmission (اسم)
ارسال، سخن پراکنی، مخابره، انتقال، سرایت، عبور، فرا فرستی

forwarding (اسم)
ارسال، حمل و نقل

dispatch (اسم)
شتاب، ارسال، مخابره، اعزام، گسیل، پیغام، توزیع امکانات، انجام سریع

transmittance (اسم)
ارسال، انتقال، پراکنش

transmittal (اسم)
ارسال، انتقال

consignment (اسم)
ارسال، حمل، محموله

intromission (اسم)
تصدیق، قبول، ارسال، تو رفتگی، درج

transmittancy (اسم)
ارسال، انتقال، پراکنش

پیشنهاد کاربران

ارسال. [ اِ ] ( ع مص ) فرستادن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( غیاث ) . گسیل کردن. گسی کردن. ایفاد. فارسیان ، ارسال را بر تحفه و سوغات استعمال کنند. ( غیاث از مصطلحات ) : شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

ارسال نیازم همگی ناز تو رد کرد
من خوب فرستادم و او خوب فرستاد.
سالک یزدی.
|| فرستادن به پیغام : ارسال رُسل. ( منتهی الأرب )
نهفته بوسه به پیغام می کند ارسال
نگینش را حجرالاسود از ره تعظیم.
سنجر کاشی.
|| فروهشتن. فروگذاشتن بخود. ( منتهی الأرب ) . || رها کردن. ( منتهی الأرب ) . || برگماشتن. || بسیارآب کردن شیر. تسمیر. ( تاج المصادربیهقی ) . || بسیارشیر گردیدن. ( منتهی الأرب ) . صاحب شیر شدن از مواشی خود. || صاحب گله ها شدن. ( منتهی الأرب ) . || زدن ، چنانکه داستان را: ارسال مثل ؛ داستان زدن. مثل زدن. مثل آوردن. تمثل جستن. ضرب المثل. || ارسال علق ؛ زالو انداختن. || ارسال در حدیث ؛ آنست که اسناد نباشد، مثلاً راوی گوید: قال رسول اﷲ ( ص ) و نگوید حدثنا فلان عن رسول اﷲ ( ص ) . ( تعریفات جرجانی ) .
- ارسال داشتن و ارسال کردن ؛ فرستادن.
ارسال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ رَسَل. پاره های چیزی : جائت الخیل ارسالاً؛ ای قطیعاً قطیعاً. || بندهای نی :
زبُسّد بزرینه نی دردمید
به ارسال نی داد دم را گذر.
لوکری.
منبع. لغت نامه دهخدا

باز فرست:بازارسال
راهی کردن
فرستادن، پَرت کردن
جا به جا کردن . .
ارسالیدن کردن
اِرسالیدن.
Start Your Own Sportsbook
فرستادن ، فِرِستِش ، گسیل ، روانه کردن
اِرسال
فَرارِسانی ، تَرارِسانی
فِرِست ، فِرستاد ، فِرِستِش ، فِرِستاری
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ناردَن ( کردی )
آرپَن ( سنسکریت: اَرپَنَ )
یاتْرا ( سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)