گرانقدر، گرانمایه،
اشرف
اعز، والاتر، دارای صفات پسندیده و نیکو
صاحب مکانت ؛ ارجمند. محترم.
گران سایه. [ گ ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . گران پایه. ( آنندراج ) . ج ، گران سایگان :
ز پهلو برفتند پرمایگان
سپهبدسران و گران سایگان.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
چو دید آن دو مرد گران سایه را
به دانایی اندر سرمایه را.
فردوسی.
دو گرد دلیر گرانمایه را
سرافراز شیر گران سایه را.
فردوسی.
|| جاهل و متکبر. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
نشسته به در [ فریدون ] بر گران سایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
|| خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) .
گران پایه. [ گ ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) گران قدر. بلندمرتبه. عالی مقام :
نشسته به در بر گران پایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
از ایشان هر آن کس که پرمایه بود
به گنج و به مردی گران پایه بود.
فردوسی.
گرانبها ، باارزش
مایه ور
محترم. ارجمند. بزرگوار. گرانمایه. دارای عزت و عظمت. عالی مقام. بلندپایه :
چنین گفت کاین مایه ور پهلوان
بزرگ است و باداد و روشن روان.
فردوسی.
یکی مایه ور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
تویی مایه ور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه.
فردوسی.
چنین مایه ور با گهر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار.
فردوسی.
|| باشکوه. مجلل. عالی :
چنان چون ببایست بنواختشان
یکی مایه ور جایگه ساختشان.
فردوسی.
از این مایه ور جای و این فرهی
دل ما نبودی ز دانش تهی.
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
شتاب آمدش تا ببیند که شاه
چه کرد اندر آن مایه ور جایگاه.
فردوسی.
|| گرانبها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
همان مایه ور تیغ الماس گون
که سلم آب دادش به زهر و به خون.
فردوسی.
بدان مایه ور نامدار افسرش
هم آنگه بیاراست فرخ سرش.
فردوسی.
ببوسید و بر سرش بنهاد تاج
بکرسی شد از مایه ور تخت عاج.
فردوسی.
ذوالقدر
ارژمند
. . . ناچار بود با کمک های مالی دوست دانشمند و ارژمندش: فریدریک انگلس، زندگی بخور و نمیر و رویهمرفته شکننده ای با دشواری های فراوان برای خود و خانواده اش را بچرخاند
برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
... [مشاهده متن کامل]
ب. الف. بزرگمهر ششم اَمرداد ماه ۱۳۹۴
http://www. behzadbozorgmehr. com/2015/07/blog - post_738. html
با ارزش ، گرانبها
ارجمند:ارزشمند ، دارنده ی ارزش
دکتر کزازی در مورد واژه ی ارجمند می نویسد : ( ( ارجمنددر زبان پهلوی، در ریخت ارژومنت arjōmant به کار می رفته است، ارجمند را هم " ارجْمند" می توانیم خواند هم" ارجُمند" که ریختی است میانه ی ارجومند و ارجْمند که نوترین ریخت واژه است. ریخت نخستین هنوز در برومند و تنومند مانده است. ) )
... [مشاهده متن کامل]
از اویی، به هر دو سرای، ارجمند؛
گسسته خرد پای دارد ببند.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 184 )
بزرگوار ،
گرامی
والا
والامقام
موقر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)