گذر دادن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن. رخصت درآمدن دادن :
همان زادفرخ به درگاه بر
همی بود کس را ندادی گذر.
فردوسی.
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را.
حافظ.
همان زادفرخ به درگاه بر
همی بود کس را ندادی گذر.
فردوسی.
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را.
حافظ.
بارداد
راه دادن بخود ؛ اجازه آمدن دادن بسوی خود. بسوی خود طلبیدن :
چو دولت هر که را دادی بخود راه
نبشتی بر سرش یا میر یا شاه.
نظامی.
چو دولت هر که را دادی بخود راه
نبشتی بر سرش یا میر یا شاه.
نظامی.
داخل شدن به حرم رحم حریم کسی داخل نمیشود مگر خدابخواهد
باریابی ، بار یافتن ، شرف حضور ، شرفیابی