اذن

/~ezn/

    consent
    permission
    ear

فارسی به انگلیسی

اذن الفار
wallwort

اذن دادن
permit

اذن دخول
entree, entrée, entre

مترادف ها

leave (اسم)
رخصت، اجازه، مرخصی، اذن

permission (اسم)
رخصت، اجازه، دستور، پروانه، ترخیص، مرخصی، اذن

پیشنهاد کاربران

اذن : تجویز / تشخیص
( آذن ) آذن. [ ذَ ] ( ع ص ) مرد کلان گوش. بلّه گوش. حیوان بزرگ گوش و درازگوش.
آذن. [ ذِ ] ( ع ص ) دربان.
اذن. [ اَ ] ( ع مص ) بگوش کسی زدن. بر گوش زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || بدردگوش مبتلا گشتن. || خشک شدن گرفتن گیاه.
...
[مشاهده متن کامل]

اذن. [ اَ ذَ ] ( ع مص ) اِذن. اَذانت. || دانستن. || اباحة. ( اقرب الموارد ) . || استماع. ( اقرب الموارد ) . گوش داشتن. ( زوزنی ) . گوش فراداشتن.
اذن. [ اَ ذَن ن ] ( ع ص ) مردی که آب بینی او از هر دو سوراخ روان باشد. ( منتهی الارب ) . آنکه آب بینی او از هر دو سوراخ جاری شود. آنک از بینی وی آب روان باشد. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . آنک آب از بینی او چکد. آب بینی چکنده. مُفی. فرکند. فرغند. مؤنث : ذَنّاء.
- امثال :
انفک منک و ان کان اذن .
اذن. [ اِ ] ( ع مص ، اِمص ) دستوری. ( منتهی الارب ) . دستوری دادن. ( زوزنی ) . بار. اجازه. اجازت. رخصت :5 و پسرش را بدیوان آوردند و موقوف کردند تا مقرر گردد باذن اﷲ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324 ) .
بگفتا اذن خواهی چیست از من
چه بهتر کور را از چشم روشن.
جامی.
- اذن دادن ؛ دستوری دادن. رخصت دادن. جایز شمردن. مرخص کردن. اجازه.
|| امر. فرمان. ( غیاث اللغات ) . || دانست : فعله باذنی ؛ کرد آنرا بدانست من. ( منتهی الارب ) . || دانستن. بدانستن. ( زوزنی ) . || گوش داشتن. ( زوزنی ) . گوش فراداشتن. || اِباحه. در لغت بمعنی اعلام است ودر شرع برداشتن و رفع کردن مانع از تصرف است و رها کردن و اجازه دادن در تصرف است برای کسی که شرعاً ممنوع از تصرف بوده است. ( تعریفات جرجانی ) . بکسر و سکون ذال معجمه ؛ در لغت اعلام به اجازه آزادی عمل در چیزیست. و در شرع موقوف داشتن و رفع محرومیت است خواه محرومیتی که برای غلام و کنیز پیش آید و خواه محرومیتی که برای اطفال نابالغ متصور است باشد. و آنکس که محرومیت از او برداشته شده بلسان شریعت ، مسمی به مأذون است. هکذا یستفاد من جامعالرموز. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) .
- اذن فحوی .
اذن. [ اِ ذَ ] ( ع ق ) اکنون. || این هنگام. || آنگاه. آنگهی. حرف جواب و جزاء، و هو اماان یدل علی انشاء التسببیة بحیث لایفهم الارتباط من غیره کقولک اذن اُکرمک لمن قال لک ازورک و هو حینئذ عامل یدخل علی الجملة الفعلیة فینصب المضارع بثلاثة شروط، الاول ان یکون مُصَدَّراً والثانی ان یکون مباشراً للمضارع و لایضر الفصل بالقسم او بلاالنافیة و الثالث ان یکون المضارع ( ؟ ) بعده مستقبلا. ( اقرب الموارد ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

اجازه، دستور، پروانه
إذَن در عربی به معنای بنابر این می باشد
اذن مترادف اجازه
ولی ۲ تفاوت بین اذن و اجازه هست
۱. اذن قبل از عمل است و اجازه بعد از عمل
۲. اذن قابل رجوع است و اجازه قابل رجوع نیست
اذن در عرف :اجازه و در حقوق: رفع مانع مثل کسی که اذن می دهد وارد خانه اش شوند. یعنی رفع مانع می کند.
اذن ایجاد حق نمی کند و همچنین ایجاد تعهد نمی کند
اراده
اجازه ی انجام کاری به طرف دادن همراه با رضایت داشتن
گوش
گلدسته. [ گ ُ دَ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) اجازه. پروانه. رخصت. دستوری. اذن :
مسکین که ز دهر جز دل خسته نیافت
هرگز دَرِ آلاه ترا بسته نیافت
ایام نریخت خون خصم تو چو گل
تا از سر شمشیرتو گلدسته نیافت.
اشرفی سمرقندی.
کسی که اذنی به کاری یا چیزی می دهد
اعلام رضایت مالک یا یا رضای کسی که قانون برای رضای از اثری قایل شده است برای انجام دادن یک عمل حقوقی اجماع است.
در گویش تاتی اَذِن=اذان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)