در گذشته به کسی که هیات دولت یا دربار راه میافت درباری گفته میشده و به کسی که کار نگارش را انجام میداد دیوانی ( آنچه که امروز به آن دبیرخانه میشناسیم ) => دیوان به دو چم بوده
1 - از دیو آمده و نشان از بزرگی داشته و استعاره از شانس و اقبال دارد ( بلندی و بزرگی دیو ها ) و از همینرو به خوش شانس و اقبال ؛ دولتمند گفتند ) ؛ دیوار هم نمونه دیگر آن است که برخی میگویند از دیف آر آمده که میتواند بنا به اینکه هر واژه در گذر زمان چند ریخت معنایی پیدا کرده باشه دیف گونه دیگر دیو ( devil ) باشد ک یکی برای بزرگی و دیگری برای دفاع از آن استفاده شده باشد ( دفاع هم از دفع آمده ک بسیار همسان با دیف = defence و دیو است )
... [مشاهده متن کامل]
2 - برای نشان دادن کسی که در این اقبال و بزرگی کارمند به نگارش بوده دگرش لغت بوجود آمده و دیو ک موجودی شناخته شده بود از دیوان به دیبان درامد ( دگرش و به ب بسیار بسیار رایج بوده ) پس دیوان شد دیبان از اینرو چون به نگارش مشغول بودند واژه دیب از آن زاییده شد و امروزه به معلم ؛ دبیر گفته میشود که باز هم نشان می دهد دبیر نمیتواند از ریشه دیب باشد و بیشک ریشه ایرانی دارد همانند دختر / پسر / برادر / خواهر که همگی به ر پایان یافتند و برابر لاتین آن er میشود sister / mother , . . . . . دیبان یعنی نوشته ها و دیوان حافظ یعنی نوشته های حافظ ( این هم نمونه دیگری برای درستی گفته ای بنده )
البته پرسمان و دیگر واژه ها هم میتواند به قوی تر شدن زبانمان کمک زیادی کند.
با سپاس
brother of the quill ( n. ) [SE quill]
a writer, an author; cite 1825 refers to a clerk
سخنور
فرهنگ ور. [ ف َ هََ وَ ] ( ص مرکب ) ادیب . ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت بخط مؤلف ) . فرهنگی . فرهنگ دان . رجوع به فرهنگ شود.
ادیب : /adib/ ادیب اسم پسر ( عربی ) . ادیب به معنی : 1 - زیرک، 2 - نگاهدارنده ی حد همه چیز؛ 3 - بافرهنگ، دانشمند؛ 4 - خداوند ادب؛ 5 - آن که در علوم ادبی تخصص دارد، متخصص ادبیات، سخن دان، سخن شناس؛ 6 -
... [مشاهده متن کامل] ( در قدیم ) آراسته به ارزش های اخلاقی، آداب دان؛ 7 - ( اَعلام ) ادیب پیشاوری: [1222 - 1309 شمسی]، ادیب و شاعر فارسی زبان متولد پیشاور، متخلص به ادیب، که در ایران به تدریس فلسفه و ادبیات پرداخت و جمعی از ادیبان ایران شاگرد او بودند.
کسی که ادبیاتش عالی است
مفرد ادبا
سخندان
کسی که ادبیاتش عالی است
جمع ادبا
سخندان
سخن ور
سخن شناس
زبان شناس
سخن مند ( همچون هنرمند )
سخن دان ( سخن داننده )
سخندان . مفرد اُدبا
ادب دهنده، سرشار ادب، دانشمند، صاحب ادب
دانشمند. سخنور
فاضل
سرشار آدب و معرفت
ادب دهنده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)