ادیب

/~adib/

    man of letters
    literary man
    critic
    writer
    literate

مترادف ها

scholar (اسم)
عضو فرهنگستان، محقق، ادیب، دانشمند، خردمند، دانشور، پژوهشگر، دانش پژوه، اهل تتبع، شاگرد ممتاز

penman (اسم)
منشی، نویسنده، ادیب، اهل قلم

belletrist (اسم)
ادیب، نویسنده شعر و اثارادبی زیبا

literate (اسم)
ادیب

litterateur (اسم)
ادیب، دانشمند

bookman (اسم)
ادیب، کتاب فروش، اهل تحقیق و تتبع

literator (اسم)
ادیب، دانشمند نما

literary (صفت)
ادیب، ادبی، کتابی، ادیبانه، ادبیاتی، وابسته به ادبیات

پیشنهاد کاربران

"ادب آیین. ادب رشته و تاریخ رشته. و تاریخ آیین. ادبورز و تاریخ ورز. ادب شناس و تاریخ شناس. تاریخدان و ادبدان. ادب فرسا و تاریخ فرسا. ادب وز وتاریخ وز. ":ادیب و مورخ.
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

ادیبادیبادیبادیب
*دانستمند دانشگاهی ( سکولار ) به از نادانستمند حوزوی ( اسکولار ) .
*سکولار از کلاس می گیرد وبه آزمایشگاه می برد.
اسکولار از مدرس می گیرد وبه محراب ومنبر می برد. *
"انگاره ها را دریافت وپنداشت نماییم"
...
[مشاهده متن کامل]

واین ها همه خود پیرامون دانست های چها گانهء دانشها، فرزانشها، آیینها و رازوریهاست. *
پس حوزوی ودانشگاهی یا اسکولار و سکولار این است.

غزلی را که فرستادم را نماده ( پروفایل ) کنید. پیشاپیش یه مرسیه
دیوان را می توان دیدبان انگاشت
دید بان حقوق مردمان در هر جایگاه.
نیستی از ادیب سخنگو تر
نزد او هر کسی ادب جوتر*
چامهء خامه اش تراز سرود
نیست از چامه اش ترازوتر*
حافظ و دهخدا و هم خیام
نیک بودند ادیب نیکوتر*
شاعران نکو می سرایند ار
چون ادیب نبود نکو گوتر*
...
[مشاهده متن کامل]

روزگاری می سرود ادیب
خوش سخن بودی و خوشخوتر*
آن همه شاعر و یکی استاد
هر یکی گشته سخت بازوتر*
خامهء نامه اش بسی گویند
ره نماید به هر که رهپوتر*
روزگارش در ادب بگذشت
رهروان را نمود دلجوتر*
از پس وی نیامده به جهان
که بود از ادیب سخنگوتر*
بود دانشوری گرانمایه
با دو گفتار خویش کم گوتر*
چامه اش همچو تیغ برّا بود
نیز در سخن از همه روتر*
راه وی را کسی تواند رفت
که بود رهرو و نیز ره روتر*
چام شهرام و از ادیب هنر
چو توان از هنر رفت آن سوتر*
شهرام.

در گذشته به کسی که هیات دولت یا دربار راه میافت درباری گفته میشده و به کسی که کار نگارش را انجام میداد دیوانی ( آنچه که امروز به آن دبیرخانه میشناسیم ) => دیوان به دو چم بوده
1 - از دیو آمده و نشان از بزرگی داشته و استعاره از شانس و اقبال دارد ( بلندی و بزرگی دیو ها ) و از همینرو به خوش شانس و اقبال ؛ دولتمند گفتند ) ؛ دیوار هم نمونه دیگر آن است که برخی میگویند از دیف آر آمده که میتواند بنا به اینکه هر واژه در گذر زمان چند ریخت معنایی پیدا کرده باشه دیف گونه دیگر دیو ( devil ) باشد ک یکی برای بزرگی و دیگری برای دفاع از آن استفاده شده باشد ( دفاع هم از دفع آمده ک بسیار همسان با دیف = defence و دیو است )
...
[مشاهده متن کامل]

2 - برای نشان دادن کسی که در این اقبال و بزرگی کارمند به نگارش بوده دگرش لغت بوجود آمده و دیو ک موجودی شناخته شده بود از دیوان به دیبان درامد ( دگرش و به ب بسیار بسیار رایج بوده ) پس دیوان شد دیبان از اینرو چون به نگارش مشغول بودند واژه دیب از آن زاییده شد و امروزه به معلم ؛ دبیر گفته میشود که باز هم نشان می دهد دبیر نمیتواند از ریشه دیب باشد و بیشک ریشه ایرانی دارد همانند دختر / پسر / برادر / خواهر که همگی به ر پایان یافتند و برابر لاتین آن er میشود sister / mother , . . . . . دیبان یعنی نوشته ها و دیوان حافظ یعنی نوشته های حافظ ( این هم نمونه دیگری برای درستی گفته ای بنده )
البته پرسمان و دیگر واژه ها هم میتواند به قوی تر شدن زبانمان کمک زیادی کند.
با سپاس

brother of the quill ( n. ) [SE quill]
a writer, an author; cite 1825 refers to a clerk
سخنور
فرهنگ ور. [ ف َ هََ وَ ] ( ص مرکب ) ادیب . ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت بخط مؤلف ) . فرهنگی . فرهنگ دان . رجوع به فرهنگ شود.
ادیب : /adib/ ادیب اسم پسر ( عربی ) . ادیب به معنی : 1 - زیرک، 2 - نگاهدارنده ی حد همه چیز؛ 3 - بافرهنگ، دانشمند؛ 4 - خداوند ادب؛ 5 - آن که در علوم ادبی تخصص دارد، متخصص ادبیات، سخن دان، سخن شناس؛ 6 -
...
[مشاهده متن کامل]
( در قدیم ) آراسته به ارزش های اخلاقی، آداب دان؛ 7 - ( اَعلام ) ادیب پیشاوری: [1222 - 1309 شمسی]، ادیب و شاعر فارسی زبان متولد پیشاور، متخلص به ادیب، که در ایران به تدریس فلسفه و ادبیات پرداخت و جمعی از ادیبان ایران شاگرد او بودند.

کسی که ادبیاتش عالی است
مفرد ادبا
سخندان
کسی که ادبیاتش عالی است
جمع ادبا
سخندان
سخن ور
سخن شناس
زبان شناس
سخن مند ( همچون هنرمند )
سخن دان ( سخن داننده )
سخندان . مفرد اُدبا
ادب دهنده، سرشار ادب، دانشمند، صاحب ادب
دانشمند. سخنور
فاضل
سرشار آدب و معرفت
ادب دهنده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)