ادب

/~adab/

    civility
    common courtesy
    courtliness
    decency
    decorum
    gallantry
    gracefulness
    politeness
    propriety
    urbanity
    comity

فارسی به انگلیسی

ادب اموز
humane

ادب مند
decorous

ادب مندی
decorum

ادب و اموختگی
culture

ادب و تواضع
gentility

ادب کردن
chastise, correct, discipline, punish, refine, correction, to correct

مترادف ها

manner (اسم)
راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه

politeness (اسم)
خوشخویی، نزاکت، ادب، خوش معاشرتی

complaisance (اسم)
خوشخویی، خوش خدمتی، ادب

curtsey (اسم)
تعظیم، ادب، احترام

curtsy (اسم)
تعظیم، ادب، احترام

gentilesse (اسم)
نجابت، نزاکت، ادب

decorum (اسم)
ادب، اداب دانی، رفتار بجا

politesse (اسم)
نزاکت، ادب

pleasance (اسم)
شادی، خوشی، ادب، عیش، مطبوع بودن

پیشنهاد کاربران

حقیقت #4
دیدگاه #3 و#2 حذف شد!
. . .
حدیث"لاَ عَقْلَ لِمَنْ لاَ أَدَبَ لَهُ :
قال الامام الحسن ( ع ) : �لا ادب لمن لا عقل له، و لا مروه لمن لا همه له، و لا حیاء لمن لا دین له�
. . .
...
[مشاهده متن کامل]

عَنِ اَلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلامُ أَنَّهُ قَالَ : لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ تَقِیَّةَ لَهُ وَ لاَ إِیمَانَ لِمَنْ لاَ وَرَعَ لَهُ.
. . .
امِا این نظررا"{ادب} چیزی نیست جز چیزهایی که ما آدم ها گمان می کنیم درست است و باید از آنها پیروی کرد. . . "
نه حذف میشه نه گزارش می خوره وباتمام توان آبادیس پیشتبانی میشود!
آفرین!؛
معلوم هست هدف این سایت چیه؟؟
بازهم حذف کنید. . .

"ادب از کی آموختی از بی ادبان " از ادبیات ایرانی اسلامی به شمار می رود. امروزه به کار گرفته نمی شود و کس ویا کسانی ضد این فرهنگ واندیشه را بکار می گیرند. در هنگام در آمدن به آنها به جای از ( ادب از کی آمختی از بی ادبان ) . می گویند دیده ایم. که کاری نا شایست ونابایست است آن هم بازبان آوریهای بدتر.
...
[مشاهده متن کامل]

پس" ادب" .
و"دَرَک" را باید از نو فرهنگ سازی نمود.

{ادب} چیزی نیست جز چیزهایی که ما آدم ها گمان می کنیم درست است و باید از آنها پیروی کرد، یک گونه آیین.
از واژگانِ {فرهنگ، آموزه، آیین، پاس، پاسداشت} می توانیم بهره ببریم.
بِدرود!
در گذشته به کسی که هیات دولت یا دربار راه میافت درباری گفته میشده و به کسی که کار نگارش را انجام میداد دیوانی ( آنچه که امروز به آن دبیرخانه میشناسیم ) => دیوان به دو چم بوده
1 - از دیو آمده و نشان از بزرگی داشته و استعاره از شانس و اقبال دارد ( بلندی و بزرگی دیو ها ) و از همینرو به خوش شانس و اقبال ؛ دولتمند گفتند ) ؛ دیوار هم نمونه دیگر آن است که برخی میگویند از دیف آر آمده که میتواند بنا به اینکه هر واژه در گذر زمان چند ریخت معنایی پیدا کرده باشه دیف گونه دیگر دیو ( devil ) باشد ک یکی برای بزرگی و دیگری برای دفاع از آن استفاده شده باشد ( دفاع هم از دفع آمده ک بسیار همسان با دیف = defence و دیو است )
...
[مشاهده متن کامل]

2 - برای نشان دادن کسی که در این اقبال و بزرگی مشغول به نگارش بوده دگرش لغت بوجود آمده و دیو که موجودی شناخته شده بود از دیوان به دیبان درامد ( دگرش و به ب بسیار بسیار رایج بوده ) پس دیوان شد دیبان از اینرو چون به نگارش مشغول بودند واژه دیب از آن زاییده شد و امروزه به معلم ؛ دبیر گفته میشود که باز هم نشان می دهد دبیر نمیتواند از ریشه دیب باشد ( ادیب / مودب و . . . . را شاید شک به ریشه گرفتن از دیب بوده باشند دوستان اما هیچ جوره دبیر نمیتواند از دیب آمده باشد و نکته اینکه چون به ر پایان یافته بیشک ریشه ایرانی دارد / همچنین وجود واژه ادب خود نشان میدهد هیچ جوره نمیشود دبیر از آن آمده باشد پس این یک واژه فرا جناهی میباشد که هرکه در گذر زمان آنرا تغییر داده ) همانند دختر / پسر / برادر / خواهر که همگی به ر پایان یافتند و برابر لاتین آن er میشود sister / mother , . . . . . دیبان یعنی نوشته ها و دیوان حافظ یعنی نوشته های حافظ ( این هم نمونه دیگری برای درستی گفته ای بنده )
پس دیو / دیوان - > دیب / دیبان ( استعاره از از کاری شد که در دیوانسرا انجام میدادند = کتابت )
دیو - > دیف / دیفار ( در زبان مازندرانی به دیوار دیفار میگویند ) - > دفع / defence از آن ساخته شد و . . .
هنوز هم ک هنوزه به کسی که ادعای فضل و بزرگی داشته باشد دب دبه و کب کبه میگوییم که باز هم نشان میدهد دب که ساده شده دیب است از دیو که نشان از بزرگی و غول آسایی داشته آمده / آیا ریشه یابی ایی از این بهتر سراغ دارید که ایو واژه از زبان اوستایی آمده؟ مردمان و کشور های دیگر نیز هر کدام با گویش و گذر زمان آنرا به سبک خود بیان کردن و پیرس ( هدف ) این شد که هر کدام گمان میکنند از فلان جا آمده - مادر همه زبان ها اوستاییت و ترکی زبان خودش را داشته و همانند سایر زبان ها در آن دوران ک ایران امپراتوری و قدرت بزرگ دنیا بوده در اصر همنشینی و تعامل برخی واژه هارا اموختند و به زبان خود وتارد کردند همانطور ک امروزه زبان لاتین و انگلیسی به دلیل گستردگی بیش از حد و قویتر بودن آن نسبت به سایر زبان ها در بسیاری از زبان های دنیا راهیافت اما دلیل نمیشود در آینده بگوییم رادیو / تلویزیون / هندزفری و . . . ایرانیست . باید بپذیریم رو هم اثر گذاشتیم و در دوران باستان ایران بیشترین دانشمندان و ادیبان را داشته پس پایگاه دانش هر جا ک بوده از آنجا شاگردان بیشماری افور ( مربی - تربیت ) شدند و به دیار خویش بازگشتند . جلوی دانش را نمیتوان گرفت پس همنشینی اثر گذار بوده ؛ همانطور که زبان عربی بسیاری از واژه های ایرانی را با مشتق سازی مجددا به ما وارد کرد که ناچاریم اصل آنرا پیدا کنیم و بفهمیم ریشه درست آن چه بوده / خود زبان ایرانی هم از زبان اوستایی آمده و از گذشته به ایران فعلی آویز نبوده ( برای هنگ تاجیکستان و اشو زرتشت بوده )
با سپاس

سلیم
ادب: ارج گذار
ادب واژه ای سومری هستش که به پارسی درونشد شده است و از آنجا به عربی راه یافته
واژه ادب
معادل ابجد 7
تعداد حروف 3
تلفظ 'adab
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: آداب]
مختصات ( اَ دَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'adab
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
بی احترامی نکردن ، احترام گزاردن
احترام ، شیوه ی پسندیده
شما در دنیا مهمان هستید.
آیا أدب مهمان بودن را رعایت کردی؟؟؟؟؟؟؟
أدب را نداری، بهشت هم نداری. ( بهشت دنیا وآخرت ) .
Be bilot!
حسن معاشرت . [ ح ُ ن ِ م ُ ش َ / ش ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوشرفتاری . مهر. ادب .
واژه ادب یک واژه پارسیه نه عربی
اَدبیدن = ادب شدن. آموختن.
اَدَباندن = ادب کردن. آموزاندن.
درسته کل فارسی و عربی تورکیه اصلا خدا هم تورکه.
دبستان ( برگرفته از واژه دپ پارسی باستان و پهلوی ساسانی dip به مینه نوشتن و پسوند جای ستان، جایی که در آن نوشتن می آموزند )
دبیرستان ( دبیر برگرفته از واژه پارسی پهلوی ساسانی دپیر dipir، dapir به مینه نویسنده. خود واژه دبیرستان با ریخت dipiristān در پهلوی ساسانی موجود است. )
...
[مشاهده متن کامل]

پیرس: فرهنگ فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی
dip: ص ۵۳۰ نوشته
dipir، dapir: ص ۲۲۴ دبیر
dipiristān: ص ۲۲۴ دبیرستان

دب یک کلمه ی تورکی است ( الله دولتدیلرین دبین کسسین، یا بیزیم دبیمیز بوجوردی ) دب ( رسم. رسوم. عادت ) دب مثل دبستان. دبیرخانا. دبیرستان. دب تورکی به عربی رفته شده ادب. ادبیات. مودب. . .
ریشه ی واژه های #ادب ، #دب ( به معنی فرهنگ در ترکی ) ، #طبق ، #دبیر ، #تدبیر ، #تاباق ، #تاوه ، #دبه #table #tablet ✅
شاید فکر کنید این واژه عربی هست اما قبل عربی در سومری به صورت eduba وجود داشته است و به معنی مدرسه ی نوشتار بیان شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

ادوبا در سومری متشکل از سه واژه ی e به معنی خانه ( در ترکی به شکل ev موجود است ) dub ( طبق - تاوه - تاوا - دبه ) به معنی لوحه و a به معنی وسیله است. ❇️
ریشه ی واژه ی دبه - طبق - تاوا - تاباق همگی از بن ترکی تپمک به معنی تپاندن است در واقع واژه ی یاپماق به معنی کوبیدن و ساختن هم همین کلمه است.
تپمک همان فرو بردن و حامل کردن بر چیزی است ( تپانده شده )
واژه ی dub به معنی لوحه در سومری هم از همین بن است که انسان نوشته ی خود را بر آن تحمیل میکند. ♦️
واژه ی فرهنگ در ترکی در میان مردم به صورت dəb رایج است . ♦️
واژگان مشترک با dəb به معنی فرهنگ هم از این ریشه است مثال :
dəbək = لوده
dəbəkləmək = لودگی کردن
( جدا از فرهنگ مردم فرهنگی برای خود سازد که عموما نا هنجاری به دنبال دارد. )
دبک به معنی پر جنب و جوش هم هست که از فعل تپمک هست.
در انگلیسی به صورت tablet - table موجود است در زبان های اروپایی هم موجود است حتی واژه تبل هم از این ریشه است طبق در عربی هم به معنی ظرف از این ریشه است. 🛑
در واقع ادب در عربی همان کسی که مدرسه نرفته یا نوشتار بلد نیست است
در ترکی به معنی فرهنگ یا مد است
واژه به صورت dəb در ترکی رایج است و ادب واژه ی مهاجر محسوب میشود.

نخست می خواهم بگویم هیچ مردمی از مردمان دیگر برتر نیستند در سرشت و خیم و گهر. همه آفریده ی همین گیتی هستیم. لیکن واژه ی ادب احتمالاً از پارسی به عربی وام داده شده، آن هم پس از اسلام. برای دریافتن پارسی
...
[مشاهده متن کامل]
یا عربی بودن واژگان می توان به قرآن کریم برگشت، و اگر واژه در قرآن پیدا نشود یا بسیار کم بکار رفته باشد، گمان نمیرود عربی اصیل باشد. قرآن در هر حال برجسته ترین الگوی عربی ست. ادب همریشه با واژگانی چون دبیر، دبیره و دبیرستان است و گمان میرود در آغاز دَب و یا دَپ بوده. افزودن الف در آغاز واژگان و همچنین نرم شدن آوای پ به ب یا ف با گذشت زمان برای آسانسازی گفتار پدید میاید و چیزی نیست که با آمدن اعراب بر سر واژگان فارسی آمده باشد آنگونه که برخی ایرانی پرستان و عرب ستیزان میپندارند.

تادیب، تنبیه، ادبیات، فرهنگ، پاس، رعایت، متانت، نزاکت، آیین، رسم، روش، نهاد
معنی ها زیادی دارد مثل : نوجوانی که تازه بر پشت لبش سیبیل جوانه زده است یا دعوت به مهمانی ، شکار کردن، صید کردن،
ادب از آداب پارسی گرفته شده و میپندارم از دَپ ریشه داشته باشه و ارب این واژه را از ما گرفته و تدبیر و مدبر را ساخته، واژه دَپ یا دب در زبان ایلامی و سومری و پارسی باستان هستندگی داشته ، و چون تاثیر تمدن
...
[مشاهده متن کامل]
میترایی در تمدن سومر و عیلام و مصر و . . . دیده میشود شایدمندی است که این واژه از آیین آریایی ها به تمدنهای دیگر رفته باشد

واژه ی ادب، واژه ای پارسی است که به اربی ( عربی ) وارد شده و در ساختار های سه تایی ( ثلاثی ) و سه فزاینده ( ثلاثی مزید ) ، واژه های تدبیر و مدبر از آن ساخته شد. واژه های وارد شده به اربی ( عربی ) در پیش
...
[مشاهده متن کامل]
از اسلام، دگرگونی آوایی یافته اند. مانند دیبا که در اربی ( عربی ) دیباج می شود و پهلوان که قهرمان می شود. در پس از اسلام واژگان وارد شده به اربی وارد ساختار ها شده و واژگان دیگری از آن ها ساخته شد که زبان اربی این توانایی را از سیبویه به دست آورد.

واژه ی ادب از پارسی به اربی رفته است و همچنین لغت های دبیره، دبیر و دبیرستان از ادب گرفته شده اند! ولی ارب واژگان مدبر و تدبیر را جعل کرده است! پیرس ( منبع ) : فرهنگ واژگان سره_ فرهنگستان زبان پارسی چاپ ۱۳۹۰
ادب را به این گونه ها شرح داده اند بمانند:
فرهنگ آگاهی، عقلانیت، تدبیر، کاردانی، بینش، خردورزی، اندیشمندی، مدبری، کرنش، فروتنی، تواضع، حرمت گذاری، نزاکت، تمدن و پیشرفت، مدنیت.
ادب را در سمت مخالف نیز به این گونه ها میتوان شرح داد و آن نیز گونه دگری از ادب است و لازم نمی باشد که نام مخالف ادب به آن بگذاریم:
...
[مشاهده متن کامل]

نیرنگ، خدعه، سیاست، دوروئی، دروغ گوئی، فساد، دزدی، شهوت رانی قدرت، شهوت رانی تجاوز از حدود خود، شهوت رانی تجاوز به حقوق دیگران، شهوت رانی و تجاوز جنسی ( چه ماده و زشت تر آن به جنس نر ) ،

در پارسی" فره " از بن فرهیختن که آنرا با " خره = فره= فر به معنای شکوه " نباید یکی پنداشت ، از واژه " فره " فرهنگ و فرهیخته ساخته شده است .
بافره = با ادب
فرهی = ادبی
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سیتاچ، سیستاچ، سیتاژ ( سنسکریت: سیستاچارَ )
داژین ( سنسکریت: داکشیناتیا )
آدَب ( اوستایی ) فریب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس