اخم کردن


    frown
    knit
    lower
    scowl
    squint
    sulk
    to frown

مترادف ها

fret (فعل)
کج خلقی کردن، جویدن، ساییده شدن، جور بجور کردن، گلابتون دوزی کردن، اخم کردن، پوست را بردن، وهوی های کردن، رنگ امیزی کردن

glower (فعل)
اخم کردن، خیره نگاه کردن

lower (فعل)
خرد شدن، تخفیف دادن، فروکش کردن، پایین اوردن، تنزل دادن، کاستن از، اخم کردن

frown (فعل)
اخم کردن، روی درهم کشیدن

scowl (فعل)
اخم کردن

lour (فعل)
اخم کردن، تیره شدن، گرفته شدن

pout (فعل)
اخم کردن، لب را بزیر اویختن، لب ولوچه را جمع کردن

پیشنهاد کاربران

سگرمه در هم کشیدن
معنی ضرب المثل - > سِگِرمه ها تو هم رفتن
اخم کردن.
به طاق ابرو خم آوردن ؛ به ابرو خم دادن. کنایه از اخم کردن و عبوس بودن :
بطاق دو ابرو برآورده خم
گره بسته بر خنده جام جم.
نظامی.
گره به پیشانی آوردن
روی درهم کشیدن ؛ روی ترش کردن. سخت روئی کردن. پرچین کردن روی. ( ناظم الاطباء ) . با چهره غضب یا نفرت نمودن. آثار خشم یا اندوه در روی پدید آوردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

بپرس