احمق

/~ahmaq/

    silly
    foolish
    fool
    blockhead
    crazy
    cuckoo
    brainless
    charlie
    cockeyed
    dimwit
    dumbbell
    fathead
    nut
    sappy
    slap-happy
    bonehead
    muggins
    case
    chump
    dim
    dumb
    knucklehead
    gormless
    cretinous
    asinine
    brute
    cloddish
    daft
    dopey
    dopy
    imbecile
    dunderhead
    insane
    empty-headed
    lunatic
    goofy
    gullible
    harebrained
    idiot
    infatuated
    insensate
    mad
    muddle-headed
    nitwit
    numskull
    oafish
    peasant
    senseless
    simple
    simpleton
    softheaded
    witless
    woodenheaded
    [n.] fool

فارسی به انگلیسی

احمق و ندانم کار
gawky

احمق کردن
besot

مترادف ها

natural (اسم)
احمق

dolt (اسم)
ابله، احمق، کله خر، خرشو

sucker (اسم)
احمق، طفل شیرخوار، الت مکنده، اب نبات مکیدنی، حیوان یا عضو یا الت مکنده

goosey (اسم)
ترسو، احمق

hick (اسم)
احمق، دهاتی جاهل

sot (اسم)
احمق، معتاد به مشروبات، مشروب خوارافراطی

goosy (اسم)
ترسو، احمق

bug (اسم)
احمق، ساس، سرخک، اشکال، حشره، گیر، جوجو

fool (اسم)
نادان، ابله، خر، احمق، ادم احمق، دلقک، لوده، خرفت

simpleton (اسم)
ساده لوح، ساده دل، ابله، احمق

luny (اسم)
احمق

noodle (اسم)
احمق، ماکارونی، رشته فرنگی

mooncalf (اسم)
احمق، خل مادرزاد

nincompoop (اسم)
احمق

ninny (اسم)
کودن، احمق

sawney (اسم)
ساده لوح، احمق

schnook (اسم)
احمق، خرشو

gosling (اسم)
احمق، جوجه غاز، شخص نابالغ و خام

tomfool (اسم)
احمق، دلقک، لوده، ادم نادان، بلید

loggerhead (اسم)
احمق، لاک پشت دریایی، نوعی اردک دریایی، انواع مرغان مگس خوار، نوعی افت پنبه، گیاهان جنس قنطوریون، کله خشک

loony (اسم)
احمق

loony (صفت)
دیوانه، احمق

gawky (صفت)
احمق، مات و سربه هوا

fat-headed (صفت)
کودن، احمق

feeble-minded (صفت)
کودن، احمق، دارای فکر ضعیف، کم عقل

spooney (صفت)
احمق، احمقانه

spoony (صفت)
احمق، احمقانه

daffy (صفت)
احمق، سفیه

daft (صفت)
ارام، احمق

cockscomb (صفت)
احمق

foolish (صفت)
مزخرف، نادان، ابله، احمق، ابلهانه، جاهل، نابخرد

thickheaded (صفت)
خرف، نادان، احمق، کم هوش

inane (صفت)
پوچ، چرند، تهی، احمق، بی مغز

fatuous (صفت)
احمق، بی شعور

cockeyed (صفت)
کودن، احمق، چشم چپ، ناجور

unmeaning (صفت)
پوچ، بی معنی، چرند، احمق، بی هوش، نامفهوم، بی عقل، بی اهمیت، کم عمق

dull (صفت)
کودن، احمق، کند، گرفته، راکد

batty (صفت)
چوگان مانند، دیوانه، احمق

stupid (صفت)
گیج، مزخرف، احمق، کند ذهن، خیره سر، سبکسر، سفیه، خنگ، نفهم، دبنگ

frivolous (صفت)
پوچ، احمق، سبکسر، سبک، بیهوده و بیمعنی، سبک رفتار

dopey (صفت)
احمق، گیج شده

dotty (صفت)
خل، احمق، خال خال، نقطه نقطه

senseless (صفت)
بی معنی، احمق، بی حس، احمقانه، عاری از احساسات

silly (صفت)
چرند، مزخرف، نادان، ابله، احمق، بی مخ، کودکانه، بچگانه، احمقانه، سبک مغز، کم هوش

dense (صفت)
سفت، متراکم، محکم، انبوه، احمق، غلیظ، پر پشت، چگال، خنگ، متکاثف

پیشنهاد کاربران

ابله ( فارسی است، اَ، بِلِه، اَاَبِله بله . . . تند تند گویان است. ) :احمق.
ویر
معنی: ابله، الاغ، بی شعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانه وش، رعنا، زودباور، ساده لوح، کم خرد، کم عقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، نادان، ناقص عقل، نفهم
برابر پارسی: بیخرد، تهی مغز، ساده مرد، کودن، نادان
معنی انگلیسی:
...
[مشاهده متن کامل]

silly, foolish, fool, blockhead, crazy, cuckoo, brainless, charlie, cockeyed, dimwit, dumbbell, fathead, nut, sappy, slap - happy, bonehead, muggins, case, chump, dim, dumb, knucklehead, gormless, cretinous, asinine, brute, cloddish, daft, dopey, dopy, imbecile, dunderhead, insane, empty - headed, lunatic, goofy, gullible, harebrained, idiot, infatuated, insensate, mad, muddle - headed, nitwit, numskull, oafish, peasant, senseless, simple, simpleton, softheaded, witless, woodenheaded, [n. ] fool

دند
کانا، هرگ،
چل - خل
Stupid هم میشه
واژه احمق
معادل ابجد 149
تعداد حروف 4
تلفظ 'ahmaq
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( اَ مَ ) [ ع . ]
آواشناسی 'ahmaq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
نادان
chump
کله خر. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ خ َ ] ( ص مرکب ) در تداول عامه ، احمق . ابله . ( فرهنگ فارسی معین ) . سخت نادان و مستبد به رأی خویش . احمق و جاهل و لجوج . سخت نادان و احمق ستیهنده . آنکه در عقاید غلط خود پا
...
[مشاهده متن کامل]
فشارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آدم جاهل و یک دنده و مستبد به رأی . کسی که نمی توان روی حرفش حرف زد. ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) .

اسکل
half - wit
سیاره ظهر ه
ست ریش. [ س ُ ] ( ص مرکب ) احمق. ( غیاث اللغات ) . کنایه از احمق و بی عقل. ( آنندراج ) :
سخت درمانده امیر سست ریش
چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش.
مولوی.
که چه میگوید عجب این سست ریش
یا کسی داده است بنگ بیهشیش.
مولوی.
احمق آن است که حقیقت کار ها را نداند و چون با آن سخن بگویی به فهم نرسد.
تنک مغز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ م َ ] ( ص مرکب ) سبک مغز. ( آنندراج ) . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
تنک خرد. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] ( ص مرکب ) سفیه. ( مجمل اللغه ) ( ادیب نطنزی ) . سبک عقل. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن و ماده ٔ بعد شود.

ارعن ( مرد ابله )
نادان
نفهم
ابله
معنی به کردی
که ر، گه وجه
idiot
گول
گولو گولو
خداوند فرموده که من روزی احمق ها رو هم میدم تا بقیه فکر نکنن با کلاه گذاشتن سر همدیگه دنبال روز ی باشن
حالا نمیدونم واقعا معنی احمق چیه
یا مصادیقی از این واژه تو ذهنم نمیاد
Sily , پرنده ی جنگلی گاگول
سفیه
گول
در پهلوی " مورک " به معنای کودن و بی خرد.
خای صَفَح
نا به خرد
کوتاه فکر
نفهم
کم فهم
کودن
گاگول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس