اجتماع کردن


    herd

مترادف ها

gather (فعل)
جمع کردن، گرد کردن، گرد امدن، جمع شدن، بزرگ شدن، فراهم اوردن، نتیجه گرفتن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، استباط کردن

forgather (فعل)
گرد امدن، اجتماع کردن، فراهم امدن

congregate (فعل)
جمع شدن، اجتماع کردن

پیشنهاد کاربران

زِمزدن. اجتماع کردن.
گروه شدن ؛ گرد آمدن . اجتماع کردن . جمع شدن :
ز هر کشوری دانشی شد گروه
دو دیوار کرد از دو پهنای کوه .
فردوسی .
ندو

بپرس