اتحاد

/~ettehAd/

    coalition
    alignment
    alliance
    integration
    unification
    union
    unity

فارسی به انگلیسی

اتحاد جماهیر شوروی
soviet union

اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی
union of soviet socialist republics

اتحاد غیرعملی
misalliance

اتحاد مجازی
knot

اتحاد مجدد
realignment, reunification, reunion

اتحاد کردن
to form a union, to be united

مترادف ها

consolidation (اسم)
تقویت، اتحاد، ترکیب، تثبیت، تحکیم، قوام

sodality (اسم)
همراهی، اتحاد، همبستگی، دوستی، یگانگی

accretion (اسم)
افزایش، رشد پیوسته، اتحاد، یکپارچگی، بهم پیوستگی، افزایش بهای اموال، افزایش میزان رای

alliance (اسم)
اتحاد، پیوستگی، معاهده، وصلت، پیمان بین دول

union (اسم)
اتصال، اتحاد، بهم پیوستگی، الحاق، پیوستگی، اجتماع، وصلت، انجمن، ائتلاف، اتحادیه، پیوند، اتحاد و اتفاق، یگانگی وحدت، اشتراک منافع

solidarity (اسم)
اتحاد، بهم پیوستگی، همبستگی، همکاری، انسجام، مسئولیت مشترک

association (اسم)
اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف

unison (اسم)
اتفاق، هم اهنگی، اتحاد، هم صدایی، یک صدایی، هماوایی

incorporation (اسم)
اتصال، جا دادن، اتحاد، الحاق، پیوستگی، تلفیق، ادخال، یکی سازی ترکیب، یکی شدنی، ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت

marriage (اسم)
اتحاد، پیمان ازدواج، جشن عروسی، عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی، یگانگی

confederation (اسم)
اتفاق، اتحاد، معاهده، هم پیمانی، هم عهدی

band (اسم)
اتحاد، میدان، باند، نوار، ارکستر، روبان، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن

injunction (اسم)
اتحاد، دستور، نهی، قدغن، حکم بازداشت

league (اسم)
پیمان، اتحاد، اتحادیه، گروه ورزشی

confederacy (اسم)
اتفاق، اتحاد، اتحادیه، هم پیمانی، پیوند

پیشنهاد کاربران

اتحاد المدرک و المدرک:یکش دریافته و دریابنده ( دریافتور و دریافتگر ) .
" یکش ماده و صورت": اتحاد الماده والصوره:unity of matter and forme.
اتحاد الزمانunity of time.
یِکِش زمان.
شرط الزمان: مرج زمان.
الاتحاد بحسب الوجود:unity withregard to ( external ) existence.
یکه بر پایهء هستی .
اتحاد. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) یکی شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . یگانگی داشتن. یگانگی کردن :
گفت چون ندهی بدین سگ نان زاد
گفت تا این حد ندارم اتحاد.
مولوی.
یک رنگی. || یگانگی. || یکدلی. یک جهتی. || موافقت. وفق. توافق. || اجتماع. وَحدَت : میان این هر دو پادشاه به اتحاد و اشتباک رسانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ) . || مزاوجت. زواج.
...
[مشاهده متن کامل]

- اتحاد، اتحادالاثنین ؛ اتحاد آدمی با عقل فعال ( اصطلاح فلسفه ) .
- اتحادالأصابع ؛ عیبی در دست و آن پیوستگی انگشتان باشد بیکدیگر در خلقت ( اصطلاح طب ) .
- به اتحاد آراء ؛ به اتفاق آراء.
ترکیب های دیگر:
- اتحاد جوهر ( اصطلاح فلسفه ) . اتحاد رباطی ( اصطلاح طب ) . اتحاد زمان ( اصطلاح فلسفه ) . اتحاد شکل ( اصطلاح کیمیا ) . اتحاد صورت ( اصطلاح کیمیا ) . اتحاد عاقل و معقول ( اصطلاح فلسفه ) . اتحاد غضروفی ( اصطلاح طب ) . اتحاد ماهیت ( اصطلاح فلسفه ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

لری بختیاری
دَسوایَکی، یَکین، گِئوو گِری، یَگِهری ( با فتحه و کسره ی کشیده ) :اتحاد
همدستگی" دسته ای که همدل و هم بسته و هم باش یکدیگر در راهی هستند
وفاق
معنی اتحاد=یکپارچگی
تیم فوتبال الاتحاد عربستان
اتحاد
کردی: یکیتی
هم بستگی
یکی شدن
نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو ، تو منی در اتّحاد
یک دستی
( بیهقی )
وارد اتحاد شدن با کسی ( علیه ) . . . . . . . .
پیوستگی
همدلی. متحد بودن
یکدستی
پیوند
احتاد اعتماد
متحد بودن

این واژه شاید ریشه ایرانی داشته باشد و از هیت اوستایی ساخته شده باشد اما برابر های آن :همدستی ، همپیمانی ، همراهی ، یکپارچگی یا واژه انجمن برای اتحادیه .
سازمان ملل متحد : یا سازمان جهانی یکپارچگی
سازمان جهان یکپارچه

هم بستگی

یکدلی_ یکی شدن
ریشه این واژه و واژه متحد و واژه های همخانواده از واژه آریایی " هیت" است ، ناگفته نماند که زبان عربی ، زبانی ساختگی است که بیش از نود درصد واژه های آن ایرانی ، عبری و سریانی و زبان های دیگر است
یکچندی
متحد بودن
اشتراک همه ی افراد یک ملت در آمال و مقاصد چنان که به مقصد برسند
یکدلی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)