ابستن کردن


    fertilize
    fecundate
    impregnate
    inseminate
    pregnant
    to irnpregnate

مترادف ها

insemination (اسم)
کاشتن، ابستن کردن، تلقیح

lime (فعل)
ابستن کردن، چسبناک کردن، چسبناک کردن اغشتن، با اهک کاری سفید کردن

knock up (فعل)
تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن

fecundate (فعل)
بارور کردن، ابستن کردن، گشنیدن

impregnate (فعل)
ابستن کردن، لقاح کردن، اشباع کردن

inseminate (فعل)
پاشیدن، افشاندن، کاشتن، ابستن کردن، تلقیح کردن، باردار کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس