ابزار

/~abzAr/

    tool
    control
    engine
    fitting
    implement
    organ
    outfit
    paraphernalia
    simple machine
    instrument
    spices
    seasoning
    hickey
    apparatus
    device
    gear
    layout
    ment _
    fool(s)
    seasoing

فارسی به انگلیسی

ابزار ارایی
instrumentation

ابزار اشپزخانه
utensil

ابزار امایی
instrumentation

ابزار اهنی
iron, ironware, ironwork

ابزار بخاری
fire irons

ابزار برای مخلوط کردن
shaker

ابزار بزک
makeup or make-up

ابزار تپانچه مانند
gun

ابزار خانگی سفید
white goods

ابزار درون زهدانی
intrauterine (contraceptive) device

ابزار رسانی
outfit

ابزار سنجش میزان شنوایی
audiometer

ابزار فرعی
appurtenances

ابزار فرود هواپیما
landing gear

ابزار گردگیری
duster

ابزار ماهی گیری
fishing tackle

ابزار نگهداشتن
holder

ابزار کار
furniture

ابزار کالبد شکافی
dissector

مترادف ها

implement (اسم)
انجام، اسباب، الت، ابزار، اجراء، افزار

tool (اسم)
ساز، اسباب، الت، الت دست، برگ، ابزار، افزار

gadget (اسم)
اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک

doodad (اسم)
اسباب، ابزار

instrumentation (اسم)
ابزار، ترتیب اهنگ، تنظیم اهنگ، استعمال الت

gizmo (اسم)
اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک

پیشنهاد کاربران

لری بختیاری
اَوژار:ابزار
واژه ابزار
معادل ابجد 211
تعداد حروف 5
تلفظ 'abzār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: awbzār] ‹اوزار›
مختصات ( اَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی 'abzAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
منبع عکس. فرهنگ فارسی عمید

ابزار
به زبان سنگسری
وِسیله . wesyleh
آونگ. . . . چال chal
آونگ سنگی . . . . سنگ چالو seneg chalo
ترازو. . . تِرازو terazo
کلنگ. . . گِلنگ keleneg
تبر . . . تِبور tebor
داس. . . . آندرا andera
...
[مشاهده متن کامل]

تیشه هیزم کنی . . . . مّخور mekhor
دیگ بزرگ. . . . لیوی livyh
تشت مسی. . . . لّگن legend
سینه مسی. . . دوری dory
پوست گاو که با آن روغن از ماست . . . . تِلم tem
چوب بلند برای تلم . . . . . پّره تِلم pere telem
چوب دستی. . . . دّستگیر چو dasetegyr cho
چوب بلند برای میوه چینی بالا هلال. . . . آلن گّس alen ges
ریسمان. . . . رسن Rasen
بیل . . . . . باله baleh
بیل پهن. . . لپ باله lap baleh
بیل تیز. . . . تیز باله tyz baleh
گاو آهن. . . . اِذالezal
چوقا. . . . . لّم چقا lam chogha
چادر سیاه. . . . گوت got
خانه کوچک در ییلاق. . . . میرد که myred keh
کاسه مسی . . . . کاسهkaseh
سینه مسی دور کنگره . . . . . . دوری dory
بالای خونه . . . . پشت کّل peshet kel
جلو خونه . . . . پست کّل peset kel
قیچی پشم زنی. . . . چارا chara
سنگ قلاب. . . . کلاسنگ kelaseneg

ابزار در اوستایی اپیزاوره: apizAvare به معنی با آن زورمند شدن می باشد؛ در سغدی: ابچر abcar؛ در پارتی ابژار abjhAr؛ در مانوی: آبزار AbzAr ؛ و در پهلوی ابزار abzAr شده است با همان معنی اوستایی.
دم و دستگاه
افزار یا ابزار یا اپزار از دو تکواژ ساخته شده اند:
1 - پیشوندِاف یا اپ
2 - زار ( همان چَر در زبانِ اوستایی و چار در زبانِ پهلوی ) می باشد.
دگرگونیِ آواییِ ( چ/ز ) در واژگانی همچون ( ویچیدن/گُزیدن ) و ( ویچاردن/گُزاردن ) نیز دیده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

پس می توان واژه ( افچار ) را نیز بکار برد. واژه ( آچار ) نیز با همین واژه از یک ریشه می باشد. ریشه این واژگان همگی به زبان اوستایی بازمی گردد.

آوِرَه
اصل کلمه آوره است و در فارسی به ریخت ابزار شده است
و آوره به معنی آسان کننده کار است.
هر گونه وسیله مخصوص هر کاری را ابزار میگویند.
وسایل مورد نیاز جهت هر کاری را ابزار مخصوص آن کار میگویند.
ابزار : تحریف کلمه افسار یا وسیله محار کردن چهارپا در اصل به معنای یراق آلات بوده.
ابزار ، وسائل ( Gear ) [اصطلاح دریانوردی]:واژه کلی برای تجهیزات ، ابزار ، وسائل ، مواد و . . .
واژه ابزار علیرغم ظاهر آن که جمع مکسر واژه بزر بنظر می رسد، مفرد بوده و اسم جنس است.
* شکل جمع آن در فارسی ابزارها و در عربی ابازیر می باشد.
از واژه های مترادف آن می توان به وسیله، افزار، آلت، اسباب اشاره کرد.
Instrument
واژه ابزار که شکل اوستایی آن اپی - زاور aipi - zāw ( v ) ar ( افزون نیرو=یاریگر ) است از ریشه زاور به معنای نیرو ساخته شده که پیشوند اپی به معنای افزون، همراه با، درکنار بدان افزوده شده است.

الت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس