ابریق

/~ebriq/

    alembic

مترادف ها

ewer (اسم)
کوزه، ابریق، ابدستان، افتابه، تنگابخوری اطاق خواب

پیشنهاد کاربران

واقعا خنده داری بهنام رضایی
یه حرف رو کل زبان شناسان دنیا هم بزنن تو در توهم خودتی حتی اگر التونجی عرب خودش اینو بگه
تازه فقط التونجی نیست خیلی های دیگه هم وام واژگان لاتین و یونانی و. . . عربی رو بررسی کردند درحالی که خودشون عرب بودن مانند صراط که ریشه لاتینی داره یا صابون و ناموس و فلسفه که ریشه یونانی دارن
...
[مشاهده متن کامل]

چرا آبریز شده ابریق؟
به دلیل اینکه عرب ها ترک ها برخلاف فارسی زبانان امانت داران افتضاحی هستن! البته این برای زبان خودشون خوبه
واژه که وام میگیرن اونو با ساختار زبانی خودشون هماهنگ میکنن، عرب احساس کرده بگه ابریق قشنگ تره
چنان که چادرشب رو شرشف کردن
چنان که نگریستن رو نظر کردن
چنان که ترازبانی رو ترجمه کردن ( این ریشه برخلاف دیگر ریشه های عربی یک "ثلاثی" نیست یک "رباعی" است و از ت ر ج م میاد و بیشتر این ساختارها وام واژگان هستن )
چنان که فیلم رو فلم کردن و حتی براش جمع مکسر افلام رو تراشیدن!
دوم! مگه ریز از ریختن نمیاد؟
هر بچه ای میدونه سه حرف ق و خ و غ بسیار به هم نزدیکی دارن و به هم تبدیل میشن
مثلا دوغ و دوختن یا میغ ( ابر بارانزا ) و گمیختن ( جاری کردن و ادرار کردن ) و. . .
شاید اونها آبریخ رو گرفتن و به ابریق تحریف کردن که دور از ذهن نیست
تو میگی فارسی و عربی و ترکی و انگلیسی رو مسلطی؟
قسم میخورم به یکیش مسلط نیستی!
حاضرم شرط ببندم!
اگر به عربی مسلط بودی نمیگفتی اشتباه از ایشتاباه میاد!
اگر به عربی مسلط بودی نمیگفتی فرار تورکیه و در عربی صرف پذیر نیست!
تو حتی نمیدونی باب مفاعله در زبان عربی دو ریخت مصدری داره
فاعل یفاعل مفاعله فعال
کاتب یکاتب مکاتبه کتاب
حضور یاور محاوره حوار
جاده یجادل مجادله جدال
فارر یفارر مفارره فرار
به من دیگه نگو من اگر ترکی و انگلیسی هم ندودنم عربی و فارسی رو فوت آبم!
شاید نظریه های زبان شناسی دچار سیاسی بازی بشن
اما با قاطعیت میگم اونی که میتونه این نظریه هارو پس بزنه تو نیستی! تو صد درصد سواد و صلاحیت شایسته و بایسته برای اینکارو نداری!
تو یه بیسوادی که فقط دنبال چرندنویسی هستی و میخوای اقوام ایرانی رو همه مهاجر نشون بدی اما چه بخوای چه نخوای داغ ایرانی بودن تا ابد روی پیشانی شما پانترکان آذرآبادگانی بوده و هست و خواهد بود
تا روزی که آتشکده های باکو افروخته اند
تا روزی که دژهای ساسانی دربند بیننده دارد
تا روزی که شما نوروز ( جرات داری بگو نوروز تورکیه! ) میگیرید
تا روزی که آرامگاه نظامی گنجوی و دژ شیروانشاهان بیننده دارد
شما ایرانی هستید
چه انگل های پانترک بخوان چه نخوان!

کاربر رضایی مانند عقده ای ها ریشه شناسی میکنی!
صدتا زبان شناس اومدن وام واژگان قرآن رو فهرست کردن و همشونم نوشتن ابریق وام واژه فارسی در عربی هست و ریشش آبریز هست. ایدون که شرشف عربی و چرچو ترکی هم از چادر شب و فردوس عربی از پردیس فارسی میاد
...
[مشاهده متن کامل]

فکر کن صدنفر آدم متخصص گردهم بیان و اینو بگن
بعد پروفسور رضایی با سواد صفر در دانش زبان شناسی بیاد بگه همشون اشتباه میکنن من راست میگم
دکتر التونجی یک عرب هست و خودش اینو میگه تو کی هستی که بخوای حرفشو رد کنی!؟

بلبله. [ ب ُ ب ُ ل َ / ل ِ ] ( از ع ، اِ ) بلبلة. کوزه لوله دار. ( برهان ) . ظرف آب لوله دار شبیه آفتابه. ( فرهنگ فارسی معین ) . و رجوع بلبلة شود. || صراحی. ( غیاث اللغات ) . آوند شراب. ( دهار ) . کوزه شراب. ابریق می. صراحی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
...
[مشاهده متن کامل]

بقدح بلبله را بسجود آور زود
که همی بلبل بر سرو کند بانگ نماز.
منوچهری.
ز می بلبله گونه گل گرفت
بم و زیر آوای بلبل گرفت.
اسدی.
دو دیده به خوبان مشکین کله
به بلبل دو گوش و به کف بلبله.
اسدی.
شراب روان شدن به بسیار قدحها و بلبله ها. ( تاریخ بیهقی ص 511 ) .
دفتر پر کن ز فعل نیک که یکچند
بلبله کردی تهی به غلغل بلبل.
ناصرخسرو.
همچو بلبل لحن و دستانها زنند
چون لبالب شد چمانه و بلبله.
ناصرخسرو.
درخت شد دم طاوس و غنچه شد سر طوطی
ز حلق بلبله باید گشود خون کبوتر.
سلمان.
چون بلبله دهان به دهان قدح برد
گویی که عروه بال به عفرا برافکند.
خاقانی.
بلبله چون کبک خون گرفته به منقار
کز دهنش ناله حمام برآمد.
خاقانی.
بلبله در سماع مرغ آسا
از گلو عقد گوهر افشانده ست.
خاقانی.
وقت آنست که برسماع بلبل بلبله نوشیم. ( سندبادنامه ص 136 ) .
زآوازه آن دو بلبل مست
هر بلبله ای که بود بشکست.
نظامی.
شده بلبله بلبل انجمن
چو کبک دری قهقهه در دهن.
نظامی.
ز گریه بلبله وز ناله بلبل
گره بر دل زده چون غنچه گل.
نظامی.
|| ظرفی که در آن قهوه جوشانند. قهوه جوش. ( فرهنگ فارسی معین ) . || آواز صراحی. ( غیاث اللغات ) . صدا و آواز صراحی. ( برهان ) ( آنندراج ) . صدا و آواز صراحی هنگام ریختن می. ( فرهنگ فارسی معین ) .

( اِ ) آبدان چدنی
از واژه نامه ی رمان کلیدر اثر محمود دولت آبادی
ابریق : عربی شده ی آبریز فارسی است .
واژه ابریق که معرب آبریز به معنی تنگ لوله دار، آفتابه و در کتب موسیقی به معنی گردن بر بط نیز به کار رفته است. جمع مکسر آن اباریق است که در قرآن و در شعر عربی به معنی صراحی به کار رفته است.
نابغه