مجرد

/mojarrad/

    abstract
    immaterial
    incorporeal
    mono-
    single
    unattached
    unmarried
    unbound
    lonely
    maiden
    naked

فارسی به انگلیسی

مجرد و بچه دار
single parent

مجرد و بی دغدغه
fancy-free

مترادف ها

noumenon (اسم)
مجرد، وجود مجرد

stripped (صفت)
مجرد

wifeless (صفت)
مجرد، بی زن

abstract (صفت)
مطلق، انتزاعی، مجرد، صریح، غیر عملی، بی مسما، عاری از کیفیات واقعی، خشک

single (صفت)
مجرد، تنها، عزب، فردی، تک، فرد، واحد، منفرد، انفرادی، تک و توک، یک نفری، یک لا، یک رشته

immaterial (صفت)
مجرد، جزئی، غیر مادی، بی اهمیت، معنوی

solitary (صفت)
مجرد، تنها، پرت، منزوی، تک، منفرد

celibate (صفت)
مجرد، عزب، بی جفت

incorporeal (صفت)
مجرد، غیر مادی، معنوی، بی جسم

lone (صفت)
مجرد، تنها، دلتنگ، تک، یکه، بیوه، مجزا ومنفرد

discrete (صفت)
مجرد، جدا، مجزا

barefooted (صفت)
مجرد، پابرهنه

isolated (صفت)
مجرد، مشتق

پیشنهاد کاربران

مجرد. [ م ُ ج َ ر رَ ] ( ع ص ) برهنه. عریان. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
- فلان حسن المجرد؛ فلان در برهنگی خوش و آکنده گوشت است. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) . || برکشیده ( تیغ ) . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . سیف مجرد؛ شمشیر کشیده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) :
...
[مشاهده متن کامل]

که استاد با ذوالفقار مجرد
به هر حربگه بر یمین محمد.
ناصرخسرو.
|| تارک دنیا. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . عاری از قید و شرط و لواحق و ضمائم و پاک از عوارض. . . و مجرد کسی است که خود را از تمام علائق مادی دور نگهدارد. ( از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ص 528 ) . مجرد کسی است که قطع علائق از متاع و بهره های دنیوی کرده باشد و خود را از ادناس و رذائل اخلاقی پاک و منزه کرده باشد و ترک مال و منال نموده و خود را برای سیر الی اﷲ آماده کرده باشد. ( فرهنگ مصطلحات عرفاء سیدجعفر سجادی ص 349 ) : باز صافیان مجرد و پاکان مفرد از این همه رنگها آزادند و با این همه غمها دلشاد. ( مقامات حمیدی ) .
مجرد آی در این راه تا ز حق شنوی
الی َّ عبدی اینجا نزول کن اینجا.
خاقانی.
درویشی مجرد به گوشه صحرایی نشسته بود.
( گلستان ) .
گر رَوی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو.
حافظ.
|| عاری. تهی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا.
سنائی.
راه سیلان گردون از بسط هامون بسته شد، عالم مخطط امرد گشت و بساتین از ریاحین مجرد. ( مقامات حمیدی ) .
از تو مجرد ز می و آسمان
تو به کنار و غم تو در میان.
نظامی.
- شعر مجرد ؛ شعر ساده و عاری از الحان موسیقی. مقابل شعر ملحون. ( فرهنگ فارسی معین ) .
|| تنها. ( غیاث ) ( آنندراج ) . منفرد و یگانه و تنها. ( ناظم الاطباء ) :
در این حادثه گزاف کاری بر دست گرفتی. . . و به تمویه اصحاب غرض و ظن مجرد خویش روی به امضای حکم آوردی. ( کلیله و دمنه ) .
در مجمعی که شاه و دگر خسروان بوند
او کل بود که سهم به اجزا برافکند
آری که آفتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب شب یلدا برافکند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 138 ) .
- بمجردِ. . . ؛ بمحض ِ. . . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پدر گفت ای پسر بمجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن. ( گلستان ) . بمجرد آنکه قدم در منزل نهاد حضرت خواجه او را گفتند. . . ( انیس الطالبین ص 138 ) . بمجرد آنکه حضرت خواجه این چنین فرمودند دیگر هیچ یکی از ما آن آوازها نشنودیم. ( انیس الطالبین ص 141 ) . بمجرد آنکه من این سخن بگفتم. . . ( تاریخ قم ص 188 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

مجرد = یکسره
یه #پند عمیق و #درس_زندگی بدم
به #جوانان خام در مسیر #ازدواج !
#معیار انتخاب #دوست
#اشتراک در #علاقه هاست
امّا
معیار انتخاب #همسر
اشتراک در #نفرت هاست !
بهش خوب فکر کنید !!
...
[مشاهده متن کامل]

#دوست_داشتن_بدی_ها
#یک_عمر_زندگی #اختلاف #تضاد
#زندگی_مشترک #شریک_زندگی
#علاقه_مشترک #نفرت_مشترک

مجرد = بی یار ، بدونِ یار
فارسی کهن یا لری؛
یَلقی:ایل و خانواده وناتنها.
سَلقی:سلخ . تنها و تک و تنها
تنها ناتنها :مجرد ومتاهل.
من شنیدم در زبان فارسی به مجرد، یِکّه هم گفته میشه
واژه مجرد
معادل ابجد 247
تعداد حروف 4
تلفظ mojarrad
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ جَ رَّ ) [ ع . ] ( اِمف . )
آواشناسی mojarrad
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

بی همسر
مجرد: خالی مانند کس مجرد یعنی کسی که زندگی اش از همسر خالی باشد.
برکشیدن / برکندن
بجای واژه های از ریشه عربی �انتزاع� و �مُجرّد�، کمابیش همتراز با واژه ی از ریشه لاتینی�ابستراکت�، می توان از واژه های �برکشیدن� و �برکندن� سود جست. به عنوان نمونه و در برونزدی دیگر، می توان بجای �حقیقت انتزاعی� نوشت: �حقیقت برکشیده ( شده ) � یا �حقیقت برکنده ( شده ) �. شایان درنگ است که واژه های �انتزاع� و �مُجرّد� در برابر واژه ی �مُشخّص� از آرش و مانش برخوردار شده، کاربرد می یابند. در نمونه های یادشده، هر اندازه که �حقیقت مُشخّص�، بازتاب واقعیتی کم و بیش همه سویه در مغز و اندیشه ی آدمی است، �حقیقت انتزاعی� یا �حقیقت مُجرّد� بازتاب کژ و کوله، نارسا یا بخشی بزرگنمایی شده از واقعیتی همه سویه در مغز و اندیشه ی آدمی است.
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از پی نوشت نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/12/blog - post. html

بریده از علایق مادی . پشت کرده به مادیات
عالم مجردات=عالم معنا
مجردات=فرشتگان
مجرد: Single.
مجرد یعنی برهنه
کسی که هنوز لباس ازدواج به تن نکرده است.
همسرمند = متأهل
بی همسر = مجرد ( چه ازدواج نکرده، چه طلاق گرفته )
تکزی
به ترکی "سوبای" میگویند
تنها، کسی که هیچوقت عروسی نمیکند
مجرد:ذهنی
مقابل ذهنی:عینی
لخت، بی همسر.
مجرد در اصل به معنی لخت و عریان است
فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی، مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شَاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَنَاتِی ( از دعای عهد )
بیرون آور مرا از قبرم[در حالیکه] کفنم پوشیده، شمشیرم از نیام برکشیده، نیزه ام برهنه.

لخت، بی همسر.
مجرد در اصل به معنی لخت و عریان است و شاید از آن جهت معنی تنها و بی همسر هم به آن تعلق گرفته است که طبق قرآن کریم ؛ هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ ( ۱۸۷ بقره )
همسر برای همسر، لباس است.
...
[مشاهده متن کامل]

زن همچون جامه ای فراگیر، مرد را در خود می پوشاند و چنانکه گویی بدون زن برهنه است و مرد نیز زن را در کسوت شخصیت و عشق و حمایت خویش می پوشاند چنانکه گویی بدون او عریان و بدون حفاظ است. ( استاد الهی قمشه ای از کتاب در محضر قرآن )

بدونِ. . .
کسی که ازدواج نکرده
سینگل

صِرف
غیر مادّی - منزّه از ماده - امری که فقط حالت روحانی داره مثل عقل و روح
نا بن دار
مجرد، single

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)